آنچنان عشق تو، بدخوی برآورد مرا
که تسلی به دو عالم نتوان کرد مرا.
صائب ( از آنندراج ).
اسیر ناز تو گردداثر بس است تغافل به یک جواب تسلی کند هزار جوابش.
شفیع اثر ( ایضاً ).
در قفس دل را به نومیدی تسلی کرده ام بوی گل گر بر مشامم میخورد جان میدهم.
محسنای شیرازی ( ایضاً ).