تسقط
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی تُسْقِطَ: که بیافتد
معنی مَا تَسْقُطُ: نمی افتد
ریشه کلمه:
سقط (۸ بار)
سقوط: افتادن . اسقاط ساقط کردن است . یا آسمان را چنانکه پنداشتهای پاره پاره روی ما بیافکنی. مساقطه نیز ساقط کردن است در اقرب از بعضی نقل شده که پی در پی بودن در آن مراد است . بر تو خرمای تازه میافکند. * . «سقط فی یدیه» به صیغه مجهول از باب کنایه به معنی لغزش، خطا: ندامت، و حیرت است (اقرب) راغب گوید: از آن ندامت مراد است. معنای تحت اللفظی آن است: آنگاه که عمل و شیء در دستش افتاده شده یعنی به خودش برگشت «دَأَمْا اَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا» قرینه آن است مه بر گذشته نادم و محزون شدند یعنی چون از پرستیدن شدند و دانستند که گمراه گشتهاند گفتند: اگر پروردگارمان رحم نکند و نیامرزد بی شک از زیانکاران خواهیم بود.
معنی مَا تَسْقُطُ: نمی افتد
ریشه کلمه:
سقط (۸ بار)
سقوط: افتادن . اسقاط ساقط کردن است . یا آسمان را چنانکه پنداشتهای پاره پاره روی ما بیافکنی. مساقطه نیز ساقط کردن است در اقرب از بعضی نقل شده که پی در پی بودن در آن مراد است . بر تو خرمای تازه میافکند. * . «سقط فی یدیه» به صیغه مجهول از باب کنایه به معنی لغزش، خطا: ندامت، و حیرت است (اقرب) راغب گوید: از آن ندامت مراد است. معنای تحت اللفظی آن است: آنگاه که عمل و شیء در دستش افتاده شده یعنی به خودش برگشت «دَأَمْا اَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا» قرینه آن است مه بر گذشته نادم و محزون شدند یعنی چون از پرستیدن شدند و دانستند که گمراه گشتهاند گفتند: اگر پروردگارمان رحم نکند و نیامرزد بی شک از زیانکاران خواهیم بود.
wikialkb: تُسْقِط
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید