تسخیم

لغت نامه دهخدا

تسخیم. [ ت َ ] ( ع مص ) سیاه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( آنندراج ). سیاه گردانیدن. ( مقدمه لغت میر سید شریف جرجانی ). سیاه گرانیدن و یا به سیاهی دیگ سیاه کردن آنرا. ( منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ): سخم اﷲ وجهه ُ؛ سوده ُ ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || به خشم آوردن کسی را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج )( اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ). || گرم کردن آب را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تسخین آب. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تسخین شود. || بو گرفتن گوشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). بوی گرفتن و از حال برگردیدن گوشت. ( از متن اللغة ).

پیشنهاد کاربران

بپرس