تسبیغ. [ ت َ ] ( ع مص ) بچه افکندن شتر که به زادن نزدیک آمده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). افکندن ناقه بچه ناتمام خود را. ( از متن اللغة ). بچه انداختن آبستن. ( از اقرب الموارد ): سبغت الناقه ولدها: القته لغیر تمام و قد اشعر فهی مسبغ، و هی مسباغ اذا کان ذلک لها عادة. ( متن اللغة ). و رجوع به مسبغ و مسباغ و تسبیط شود. || ( اِ ) نوعی از تصرفات عروض. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نزد عروضیان افزوده کردن حرف ساکن باشد در سبب خفیفی که در آخر جزء واقع است مانند افزودن الف در لن از مفاعیلن که مفاعیلان شود و مانند فاعلاتن که افزوده شود در آخر آن نون دیگری ، بعد از آنکه نون آن تبدیل به الف شده باشد که فاعلاتان گردد و جزئی که عمل تسبیغ در آن بکار برده شده مسبغ نامند وتسبیغ در لغت تمام کردن است پس از این زیادتی گویا که آن جزء تمام و منقطع می شود از زیادتی دیگر. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به تعریفات جرجانی شود.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) نوعی از تصرفات و زحافات است در عروض و آن افزودن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد چنانکه در (( فاعلاتن ) ) (( فاعلاتان ) ) میشود: (( و مبالغت بیشتر باشد در تمام کردن . ) ) ( المعجم . چا. مد: ۳۹ ) بچه افکندن شتر که به زادن نزدیک آمده باشد . افکندن ناقه بچه ناتمام خود .
فرهنگ معین
(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) نوعی از تصرفات و زحافات است در عروض و آن افزودن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد چنان که در «فاعلاتن »، «فاعلاتان » می شود.
فرهنگ عمید
در عروض، زیاد کردن الف در سبب خفیف، چنان که در فعولن، فعولان و در فاعلاتن، فاعلاتان شود، و آن را مسبغ گویند، اسباغ.