تسالم

لغت نامه دهخدا

تسالم. [ ت َ ل ُ ] ( ع مص ) با یکدیگر صلح کردن. ( زوزنی ) ( از منتهی الارب ) ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). توافق. ( المنجد ). تصالح. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ): تَساَلَما؛ تصالحا. «هو لایتسالم خیلاه »؛ او سخن راست نمیگوید که شنیده شود از وی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || باهم رفتن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ): و اذا تَساَلَمت َ الخیل تسایرت لایهیج بعضها بعضاً. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) صلح کردن آشتی کردن با یکدیگر آشتی کردن آشتی جستن با هم سازش کردن .

فرهنگ معین

(تَ لُ ) [ ع . ] (مص م . ) صلح کردن ، با هم سازش کردن .

فرهنگ عمید

با هم صلح کردن، با هم آشتی کردن.

پیشنهاد کاربران

تعاون - مشارکت
توافق
به توافق رسیدن
مورد قبول بودن

بپرس