تزود

لغت نامه دهخدا

تزود. [ ت َ زَوْ وُ ] ( ع مص ) توشه برداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). توشه برگرفتن. ( زوزنی ) ( آنندراج ). توشه گرفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). زاد سفر برگرفتن. || برای آخرت عمل کردن. ( از متن اللغة ). رسیدن نیزه به پشت گوش کسی : تزود منی طعنة بین اذنیه ؛ اصیب بها. ( اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || داغ بر میان دو چشم کسی گذاشتن : تزود سمة فاضحة بین عینیه ؛ اتسم بها بسعی فیه. ( اقرب الموارد ). || بردن نامه از امیر به عامل وی تا باندازه شأن و وظیفه اش برنده نامه را یاری دهد: تزود من الامیر کتاباً الی عامله ، حمله ُمنه ُ الیه لیستعین به علی شأنه. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) توشه گرفتن توشه ساختن .
توشه برداشتن توشه برگرفتن .

فرهنگ معین

(تَ زَ وُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) توشه ساختن ، توشه برگرفتن .

فرهنگ عمید

توشه برگرفتن، توشه ساختن.

پیشنهاد کاربران

توشه بر گرفتن از حرام.
جمهور فقها، در صورت استمرار حالت اضطرار، تزوّد ( توشه گرفتن از حرام ) را جایز دانسته اند؛مشروط بر اینکه شخص تا عروض مجدد حالت ضرورت بر وی، از خوردن یا نوشیدن آن امتناع کند.

بپرس