تزندق

لغت نامه دهخدا

تزندق. [ ت َ زَ دُ ] ( ع مص ) ملحد شدن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). زندیق شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). یا تخلق به اخلاق زندیق ( از اقرب الموارد ): من تمنطق تزندق ، ای من تعلم علم المنطق تهورفی الزندقه لانه یتورط فی الاقیسة و النتائج بما یفسدالعقاید الدینیة التی مارها علی التسلیم. ( المنجد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس