تزم

لغت نامه دهخدا

تزم. [ ت َ ] ( اِ ) میغ را گویند و آن بخاری و ابر تنکی باشد که بر روی زمین پهن شود و آنرا به عربی ضباب خوانند و باین معنی بجای حرف اول نون و بجای حرف ثانی زای فارسی هم آمده است. ( برهان ) ( آنندراج ). میغ و بخار. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تژم و نژم شود.

تزم. [ ت ِ زِ ] ( ع اِ ) تزمة. دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل بُت فرانسه آورده و ظاهراً از چزمه ترکی بمعنی موزه مأخوذ شده است. رجوع به دزی ج 1 ص 146 شود.

فرهنگ فارسی

تزمه دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل بت فرانسه آورده و ظاهرا از چزمه ترکی بمعنی موزه ماخوذ شده است .

پیشنهاد کاربران

بپرس