تریک
لغت نامه دهخدا
تریک. [ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ تریکة. رجوع به تریکة شود.
تریک. [ ت َ ] ( اِخ ) مرغزاری است به یمن. ( منتهی الارب ). موضعی است در پایین یمن که در آنجا رودخانه ها و آبگیرها و باغی وجود دارد. ( از معجم البلدان ).
تریک. [ ت ُ رَ ] ( اِ مصغر ) مصغر ترک است. ( سمعانی ). و رجوع به تریکی شود.
تریک. [ ت ُ رَ ] ( اِخ ) طرابلسی محدث است. ( منتهی الارب ). وی یکی از شیوخ ابن جمعی غسانی بود و او از طرابلس شام است. در معجم شیوخ ابوعتبه چنین دیدم که تریک از وی حدیث کرده است. ( از تاج العروس ).
تریک. [ ت َ ] ( اِخ ) پدر محسن که از محدثان است. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
( تِریک ) زنگوله کوچک؛ از گونه های زنگوله با ارتفاعی کمتر از پنج سانتیمتر
پیشنهاد کاربران
در زبان لکی یعنی چراغ قوه
قدیمیا به لامپ میگفتن تریک
تبریک یعنی چراغ قوه ای
در ولات ما نسل قدیمی تر به لامپ هم میگفتن تریک
( گویش دزفولی ) :لامپ