تریک

لغت نامه دهخدا

تریک. [ ت َ ] ( ع اِ ) خوشه انگور که دانه آنرا خورده باشند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خوشه خرما یا خوشه انگوری که هر چه در آن بوده خورده باشند یا چیز کمی از آن باقیمانده باشد. ( از المنجد ). خرمایی که بار آنرا گرفته باشند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خوشه خرمائی که فروفشانده شده باشد، هر چه در آن بوده. عذق یا خوشه خرما از نخل مثل عنقود است از انگور. ( از اقرب الموارد ).

تریک. [ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ تریکة. رجوع به تریکة شود.

تریک. [ ت َ ] ( اِخ ) مرغزاری است به یمن. ( منتهی الارب ). موضعی است در پایین یمن که در آنجا رودخانه ها و آبگیرها و باغی وجود دارد. ( از معجم البلدان ).

تریک. [ ت ُ رَ ] ( اِ مصغر ) مصغر ترک است. ( سمعانی ). و رجوع به تریکی شود.

تریک. [ ت ُ رَ ] ( اِخ ) طرابلسی محدث است. ( منتهی الارب ). وی یکی از شیوخ ابن جمعی غسانی بود و او از طرابلس شام است. در معجم شیوخ ابوعتبه چنین دیدم که تریک از وی حدیث کرده است. ( از تاج العروس ).

تریک. [ ت َ ] ( اِخ ) پدر محسن که از محدثان است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

پدر محسن که از محدثان است .

گویش مازنی

/terik/ تنگ گلی – کاسه ی گلی - صاف ۳تکه یا قطعه ای از چیزی & جوانه یا شکوفه ی تازه - گردوی پوست کنده ۳مقدار اندک ۴تگرگ، رگبار تگرگ

واژه نامه بختیاریکا

( تریک * ) جاده مال رو
( تِریک ) زنگوله کوچک؛ از گونه های زنگوله با ارتفاعی کمتر از پنج سانتیمتر

پیشنهاد کاربران

در زبان لکی یعنی چراغ قوه
قدیمیا به لامپ میگفتن تریک
تبریک یعنی چراغ قوه ای
در ولات ما نسل قدیمی تر به لامپ هم میگفتن تریک
( گویش دزفولی ) :لامپ

بپرس