تریج
/tirij/
لغت نامه دهخدا
تریج. [ ت ِ ] ( اِ ) تریز. تیریز: به تریج قبای کسی بر خوردن ، بصورت استهزاء؛کمترین بی حرمتی شدن به کسی که حرمتی ندارد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). و رجوع به تریز و تیریز شود.
فرهنگ فارسی
ریح تریج باد تند باد شدید یا رجل تریح .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
مر تبه، قدر ، قیمت
تریج در حقیقت بایستی با ط نوشته شود. این کلمه از کلمه طراز به این شکل تبدیل شده.
طراز � طریز � تریز � تریج
طراز جامعه حاشیه ی جامعه است که در زمان های قدیم در لباس دولتیان نام خلیفه و ولیعهد او نوشته میشد و هنگامی که به شخصی که مقام بالایی داشته توهین می شده و اسباب ناراحتی او می شده. دیگران می گفتند به طراز جامعه او بر خورده ، یعنی به مقام و رتبه او توهین شده.
... [مشاهده متن کامل]
به طور مثال در تاریخ بیهقی در خصوص ولایت عهدی امام رضا چنین آمده که : علم های سیاه برانداخت و سبز کرد و نام رضا بر درم و دینار و طراز جامه ها نبشتند و کار آشکار شد.
طراز � طریز � تریز � تریج
طراز جامعه حاشیه ی جامعه است که در زمان های قدیم در لباس دولتیان نام خلیفه و ولیعهد او نوشته میشد و هنگامی که به شخصی که مقام بالایی داشته توهین می شده و اسباب ناراحتی او می شده. دیگران می گفتند به طراز جامعه او بر خورده ، یعنی به مقام و رتبه او توهین شده.
... [مشاهده متن کامل]
به طور مثال در تاریخ بیهقی در خصوص ولایت عهدی امام رضا چنین آمده که : علم های سیاه برانداخت و سبز کرد و نام رضا بر درم و دینار و طراز جامه ها نبشتند و کار آشکار شد.
درتداول عامه
معمولا میگند به تریب قبابرنخوره
به تریج قبا
به تریزقبا
معمولا میگند به تریب قبابرنخوره
به تریج قبا
به تریزقبا