خدنگی که پیکانش بد بیدبرگ
فرو دوخت بر تارک ترک ترگ.
فردوسی.
چه افسر نهی بر سرت بر، چه ترگ بر او بگذرد چنگ و دندان مرگ.
فردوسی.
که تا کی بود در جهان مرگ اوی کجا تیره گردد سر و ترگ اوی.
فردوسی.
به شمشیر شیران پر از ماز ترگ ز گرز دلیران به پرواز مرگ.
اسدی.
ز مرگ ار بترسی بنه تیغ و ترگ که جنگ او کند، کو نترسد ز مرگ.
اسدی.
بهم بر شده خاک و خون ، خود و ترگ بکف تیغشان گشته منشور مرگ.
اسدی.
نه چندان تیر شد بر ترگ ریزان که ریزد برگ وقت برگ ریزان.
نظامی.
شود مرگ بر فرق خصم تو ترگ که در رزم تو نیستش ساز و برگ.
مؤلف شرفنامه منیری.
- ترگدار ؛ ترکدار. سلحشور و رزم آور که ترک بر سر نهد. دارنده خود : بریده ز هر سو، سر ترگدار
پراکنده خفتان همه دشت و غار.
فردوسی.
- تیره ترگ ؛ کلاه خود سیاه.- || کنایه از خاک تیره. خاک گور :
بر او تاختن کرد ناگاه مرگ
بسر بر نهادش یکی تیره ترگ.
فردوسی.
و رجوع به ترک در همین لغت نامه شود.