ترکیدن


مترادف ترکیدن: انفجار، ترک خوردن، درز بر داشتن، شکافته شدن، کفتن، منفجر شدن

معنی انگلیسی:
blast, burst, explode, fulminate, to burst, to split, to crack

لغت نامه دهخدا

ترکیدن. [ ت َ رَ دَ ] ( مص ) کفیدن. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). شکاف و ترک وارد آمدن و شکافته شدن. ( ناظم الاطباء ). کفتن. ترک برداشتن. شکاف برداشتن. منشق شدن :
تو گفتی همی آسمان بترکد
ز خورشید خون بر هوا برچکد.
فردوسی.
بس شگفتی نیست گرچون آبگینه بترکد
هر دلی کز شاه ایران اندر آن بغض است و کین.
فرخی.
بترکد جسم پلنگ و بفسردخون نهنگ
بشکند چنگ هزبر و بگسلد بال عقاب.
عبدالواسع جبلی.
|| شکافتن شکم و مانند آن از پری و انباشتگی. بترکی [ ب ِ ت ت َ رَ ] نفرین است آنرا که بسیار خورد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
- ترکیدن دل ؛ کفتن دل. تپیدن شدید دل از ترس یا غصه و رنج.
- ترکیدنی ؛ که قابل ترک برداشتن باشد
- ترکیده ؛ شقاق برداشته ، ترک خورده ، شکافته ، کفته. کفیده چون لب و کاسه و آینه و جز اینها.
- || ترکیده را ترغیده نیز گویند و مخفف آن ترغده آمده... بمعنی درد کردن عضوی است. اصل آن ترغیدن استخوان اعضاء بوده اکنون درد را ترغده گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به ترغده شود.
|| آهریمنی زائیدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || قضاء حاجت. ( یادداشت ایضاً ). قضاء حاجت کسی را، دشنام گونه بیان کردن.

فرهنگ فارسی

تراک خوردن، شکافته شدن، منفجرشدن، تراک خورده
( مصدر ) ( ترکید ترکد خواهد ترکید بترک ترکنده ترکیده ) ۱ - ترک یافتن تراک خوردن شکافته شدن . ۲- منفجرشدن .

فرهنگ معین

(تَ رَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - شکافته شدن . ۲ - منفجر شدن .

فرهنگ عمید

۱. ترک خوردن، شکافته شدن، درز پیدا کردن.
۲. منفجر شدن.

فرهنگستان زبان و ادب

{blowout} [مهندسی بسپار- تایر] ازهم گسیختگی ناگهانی بدنۀ تایر که به از دست رفتن یکبارۀ فشار هوا و خالی شدن باد آن منجر می شود

واژه نامه بختیاریکا

تِرَکِستِن؛ تلیشِستِن

مترادف ها

crack (فعل)
ترکیدن، ترکانیدن، را بصدا دراوردن، شکاف برداشتن، تق کردن، تق تق کردن

rupture (فعل)
قطع کردن، جدا کردن، ترکیدن، گسیختن، گسستن

burst (فعل)
قطع کردن، ترکیدن، منفجر کردن، شکفتن، از هم پاشیدن

blow (فعل)
دمیدن، وزیدن، ترکیدن، در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن

explode (فعل)
مشتعل شدن، ترکیدن، منفجر شدن، محترق شدن، گسترده کردن، مشتعل کردن

pop off (فعل)
مردن، ترکیدن، جیم شدن، ناگهان ناپدید شدن

pop (فعل)
زدن، ترکاندن، ترکیدن، با صدا ترکیدن، پراندن، بی مقدمه اوردن، بی مقدمه فشار اوردن، به رهن گذاردن، به سرعت عملی انجام دادن

rive (فعل)
جدا کردن، ترکیدن، شکافتن

blow out (فعل)
ترکیدن، منفجر شدن، پنجرشدن، پف کردن

dehisce (فعل)
ترکیدن، شکفتن، دهن باز کردن

reave (فعل)
ربودن، ترکیدن، غارت کردن، بزور بردن، منتزع شدن

فارسی به عربی

انفجر , تمثال نصفی , شق , ضربة

پیشنهاد کاربران

بادکنک که نمی ترکه بادکنک نیست.
و قدرت که می ترکه قدرت نیست.
ترکیدن : پاره شدن با شدت بیشتر
تُرکیدن = ترک کردن.
م. ث
لطفا ساختمان را هرچه سریعتر بِتَرکید مگر نه می تِرِکَد.
burst
ترکیدن، منفجر شدن
e. g. firecrackers were bursting all around us
ترقه ها در اطرافمان می ترکیدند.

بپرس