ترکح

لغت نامه دهخدا

ترکح. [ ت َ رَک ْ ک ُ ] ( ع مص ) فراخ شدن و فراخ نشستن در مجلس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دست در کاری کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || درنگ نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تصرف کردن در کار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : اخطار خطیرو اغنام کثیر... بحیطه ترکح درآمده اکراد... مطیع امر گردون مطاع گشتند. ( دره نادره چ شهیدی ص 334 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس