ترنیق. [ ت َ ] ( ع مص ) تیره کردن آب را. || صاف کردن آب را. از اضداد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || حرکت دادن لواء برای حمله. ( از المنجد ). || سستی تن و بینایی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): و منه لقیت فلاناً مرنقه عیناه ؛ ای منکسر الطرف من جوع و غیره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || سست کار و شوریده رأی شدن قوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پیوسته نگریستن در چیزی و انتظار کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ): و منه قولهم رمدت المعزی فرنق رنق ؛ ای انتظرالولادة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شکستن بازوی مرغ به تیر یا به بیماری ، چندانکه بیفتد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || واداشتن و بال جنبان و ثابت ماندن مرغ در هوا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ): یقال : رنق الطائر اذا حفق بجناحیه فی الهوا و ثبت و لم یطر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آرامیدن به جایی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اقامت کردن قوم به جایی و احتباس بدان. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ): یقال رنق و لاتعجل ؛ ای توقف و انتظر. ( المنجد ). || خواب در چشم رفتن کسی را. ( از اقرب الموارد ). || حرکت کردن لواء. ( از المنجد ). || به دور خود گشتن سفینه و براه نیفتادن آن. ( از المنجد ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) جالیگون تیره کردن آب را ٠ یا صاف کردن آب را ٠