گه حصیری گشادو صندل باف
گاه ترغو و قیف و لاکمخا.
نظام قاری.
چو ترغو و چون قیفک و تافته از آنان که قلبندو وربافته.
نظام قاری.
ترغو. [ ت ُ ] ( مغولی ، اِ ) طعام و شراب. ( ناظم الاطباء ). کلمه مغولی ، بمعنی نزل. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : که بوقت توجه به جانب مشتاة و مراجعت گذر بر آن باشد تا بدان موضع از شهر نزل آرند که آنرا ترغو گویند، و آن موضع را ترغوبالیغ نام نهاده اند. ( جهانگشای جوینی ج 1ص 170 ). چون چنگیزخان برسید بخدمت استقبال قیام نمودند و درخور ترغو و نزل پیش بردند. ( جهانگشای جوینی ).پیش آمدند و اظهار ایلی و بندگی کردند و انواع ترغوو پیش کش پیش کشیدند. ( جهانگشای جوینی ). عزیمت شکار فرمود. خانه صاحب یلواج بر ممر او افتاد ترغویی پیش آوردند. ( جهانگشای جوینی ). به دامغان نزول فرمود هیچ آفریده ای پیش نیامدند و ساوری و علوفه و ترغو ترتیب نکرده بودند، غازان خان غضب فرمود. ( تاریخ غازان ص 30 ). بامداد بایدو، پسر خود قپچاق را با جماعتی امرابه بندگی حضرت فرستاد با آش و ترغو. ( تاریخ غازان ص 71 ). در این چند سال هرگز دانگی زر و یک تغار و خرواری کاه و گوسفندی و یک من شراب و مرغی بزوائد و نماری و یام و ساوری و ترغو و علفه و علوفه و غیره بر هیچ ولایت حوالت نرفته و نستده اند. ( تاریخ غازان ص 255 ).خواتین امیر ارغون و خواجه عزالدین طاهر آنجا ترغو داشتند. ( ذیل جامع التواریخ رشیدی ). سنداغو ترغو بخورد و او را پیش خود راه نداد. ( ذیل جامع التواریخ رشیدی ). || آذوقه و ذخیره. ( ناظم الاطباء ).