ترطیب

لغت نامه دهخدا

ترطیب. [ ت َ ] ( ع مص ) تر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). تر کردن جامه را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تر کردن و تری در مزاج آوردن.( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). و من المجاز: و ما رطب لسانی بذکرک الا ما بللتنی به من برک. ( اقرب الموارد ). || رُطَب دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). رطب خورانیدن قوم را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || رطب گردیدن بُسر. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

فرهنگ فارسی

تر کردن تر کردن جامه را تر کردن و تری در مزاج آوردن و من المجاز ( و ما رطب لسانی بذکرک الا ما بللتنی به من برک یا رطب دادن رطب خورانیدن قوم را یا رطب گردیدن

فرهنگ عمید

۱. تر کردن، نم دار کردن.
۲. تری، نم داری.

پیشنهاد کاربران

بپرس