ترشیح

لغت نامه دهخدا

ترشیح. [ ت َ ] ( ع مص ) تربیت و نیکو سیاست شتران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || نیک مراقبت کردن مال را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || اصلاح نمودن درخت تا بار آورد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) : و درختان را که از سالهای دراز و مدتهای مدید ترتیب و ترشیح کرده بودند. ( جهانگشای جوینی ). || لیسیدن آهوماده چرک و ریم بچه نوزاد را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || اندک اندک شیر دادن مادر فرزند را تا آنگاه که بمکیدن قوت یابد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || پروردن و کاری را فابرآوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). پروردن و ادب دادن : و هو یرشح للوزارة اوالملک ؛ ای یربی و یؤدب و یؤهل. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( ازالمنجد ) : و به مزیت تربیت و ترشیح مخصوص شدم. ( کلیله و دمنه )... و به تأدیب و تهذیب و ترشیح خواجه خویش مهذب الاخلاق گشته. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 51 ). و امیر سدید، منصوربن نوح ، در ترشیح و ترجیح او بر دیگر خدمتکاران مبالغتها نمود. ( ایضاًص 57 ). || چکانیدن. ( دهار ). آب دادن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || نام صنعتی است. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || ( اصطلاح بیان )بر چند معنی است ، یکی ترشیح تشبیه است و آن ذکر چیزی است که با مشبه به ملائم باشد مانند انشاب در گفتار فصحا که در مورد چنگال مرگ نسبت به آدمی استعمال کرده اند، که تشبیه نموده اند آنرا به درنده ای که در حال استیلاء بر شکار خود چنگالها را برای دریدن شکار بیرون آورده باشد. دیگر ترشیح تخییل است و آن ثابت کردن چیزی است که ملازم درنده است برای مشبه که مرگ می باشد. و دیگر ترشیح مجاز لغوی است و آن عبارت است از ذکرچیزی که ملائم معنی حقیقی باشد، مانند کلمه «اطولکن » در این حدیث : اسرعکن لحوقاً بی اطولکن یداً، که لفظ اطولکن ترشیح است مر مجازی را که لفظ ید باشد، که مجاز در مورد نعمت استعمال کنند. و نیز ترشیح مجاز عقلی است و آن «ملائم ما هو له » است ، مانند این بیت :
و اذا المنیة انشبت اظفارها
لاصبت کل تمیمة لاتنفع.
که ذکر «انشبت » در این بیت ترشیح است مر اثبات چنگال را برای مرگ. دیگر ترشیح استعاره مصرحه است و آن عبارت است از ذکر چیزی که ملائم مستعارمنه باشد و در این مورد واجب باشد شی ملائم مستعارمنه مقرون باشد بلفظمشبه به. و همچنین ترشیح استعاره به کنایت ، چه آن نیز ذکر چیزی است که ملائم باشد با مستعارمنه ، چه انشاب در بیت مذکور ترشیح است مر استعاره بالکنایه را. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به استعاره مرشحه در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون شود.

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر )پروردن آماده ساختن در خور کردن . ۲- ( اسم ) پرورش . جمع : ترشیحات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - پروردن . ۲ - اندک اندک شیر دادن مادر به بچه تا نیروی مکیدن بگیرد. ۳ - لیسیدن ماده آهو چرک نوزاد خود را.

فرهنگ عمید

۱. اندک اندک شیر دادن مادر به بچه تا قدرت مکیدن پیدا کند.
۲. لیسیدن چرک و ریم نوزاد آهو به وسیلۀ ماده آهو.
۳. پروردن و ادب کردن و آماده کردن.
۴. خود را داوطلب کاری یا مقامی کردن.

پیشنهاد کاربران

بپرس