فرهاد را از آن چه که شیرین ترش کند
این را شکیب نیست گر آنرا ملالتست.
سعدی ( کلیات چ مظاهر مصفا ص 366 ).
- ابرو ترش کردن ؛ گره بر ابروان افکندن. ابروان را بعلامت خشم در هم کشیدن. خشمگین شدن : وز آن نیمه عابد سری پرغرور
ترش کرده بر فاسق ابرو ز دور.
( بوستان ).
تفاوتی نکند گر ترش کنی ابروهزار تلخ بگویی هنوز شیرینی.
سعدی.
من از تو سیر نگردم وگر ترش کنی ابروجواب تلخ ز شیرین مقابل شکر آید.
سعدی.
- رو ترش کردن ؛ روی ترش کردن. مجازاً، در هم شدن. تیره و تار شدن : نه چو ابری که در زمستانها
رو کند ترش وقت بارانها.
مکتبی.
- روی ترش کردن ؛ روی را بعلامت خشم در هم کشیدن. تعبس. با ملامح و جنات خشم نمودن. چین بر ابرو افکندن. اخم کردن. روی فراهم کشیدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : روی ترش کرد و سر بجنبانید. ( منتخب قابوسنامه ص 46 ). شربتی از این [ از آب انگور مخمر ] بخونی دادند چون بخورد اندکی روی ترش کرد. ( نوروزنامه منسوب به خیام ). چون سوی عبداﷲ خطیب آمد او را ملامت نمود و روی ترش کرد و گفت اگر نه آنستی که تو هنوز خردی.... ترا امروز مالشی دادمی. ( نوروزنامه ایضاً ). یکی تیزتیز در وی نگریست ، پس روی ترش کرد و بخشم گفت برخیز از پیش من. ( تاریخ بخارا ). مکن روی بر مردم ای زن ترش
تو گفتی که زنبور مسکین مکش.
( بوستان ).
تیغ جفا گر زنی ضرب تو آسایش است روی ترش گر کنی تلخ تو شیرین گوار.
سعدی.
کسان که تلخی حاجت نَیازمودستندترش کنند و بتابند روی زَاهل سؤال.
سعدی.
تا آنگاه که به عمد و قصد اظهار ملامت کرد و روی بر ایشان ترش کرد و جوال جوز آنجا بریخت. ( تاریخ قم ص 72 ).رو ترش کرد از سؤال بوسه و لب پیش داد
داد شفتالو چودندانم ز آلو کند شد.بیشتر بخوانید ...