آن کودکی ِ چو انگبین شد
وآمد پیری ترش چورخبین.
ناصرخسرو ( دیوان ص 312 ).
کز خاک دو تخم می پدید آیداین خوش خرما و آن ترش لیمو.
ناصرخسرو ( دیوان ص 380 ).
شراب تلخ و تیره [را ]... به آب ممزوج و با طعامهای ترش خورند و نقل میوه های ترش کنند تا زیان ندارد. ( نوروزنامه منسوب به خیام ).هر کسی در بهانه تیزهش است
کس نگوید که دوغ من تُرُش است.
نظامی.
|| زمخت و تند و تیز. ( ناظم الاطباء ). || درشت و سخت رو.زشت و زشت رو. ( ناظم الاطباء ). زشت و زمخت و تلخ : بس تُرُش و تنگ جایست این ازیرا مر ترا
خُم سرکه ست این جهان بنگر بعقل ای بی بصر.
ناصرخسرو ( دیوان ص 361 ).
|| بمجاز، غمگین و افسرده ، و اغلب بابودن آید. - ترش بودن ؛ غمگین و افسرده و گرفته بودن. عبوس بودن. آزرده بودن :
رخ ترش داری که من خوبم شکر شیرین کنی
چون ترش باشی بتو شیرین روان خواهم فشاند.
خاقانی.
ترش نباشم اگر صد جواب تلخ دهی که از دهان تو شیرین و دلنواز آید.
سعدی ( کلیات چ مظاهر مصفا ص 466 ).
- || ناگوار بودن. زشت و قبیح بودن : ترش بود پس هفتاد شرک استغفار.
مختاری.
- روی ترش بودن ؛ گرفته و غمگین بودن. ترش روی بودن : جهانسوز و بیرحمت و خیره کش
ز تلخیش روی جهانی ترش.
( بوستان ).
گهش جنگ با عالم خیره کش گه از بخت شوریده رویش ترش.
( بوستان ).
رجوع به ترش روی شود.|| به اصطلاح قهوه خانه ها، لیمو یا تمر دم کرده. ( فرهنگ نظام ). در تداول عوام ، لیموی ترش و گل گاوزبان دم کرده چون چای را ترش گویند. چای مانندی که از مغز لیموی عمانی کنند آشامیدن را. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
ترش. [ ت َ / ت َ رَ ] ( ع مص ) سبکی کردن و بدخلق گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سبک شدن و بدخو شدن. ( از المنجد ). || بخل نمودن. ( از منتهی الارب )( آنندراج ). بدخلق بودن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). تَرِش و تارِش نعت است از آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به تَرِش و تارش شود.بیشتر بخوانید ...