ترسیم
/tarsim/
مترادف ترسیم: تصویر، رسم، نقش، نگارگری، رسم کردن، نگاشتن، خطکشیدن، نشان گذاشتن، نشانه گذاری کردن
برابر پارسی: نشان نهادن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
ترسیم. [ ت َ ] ( ع مص ) جامه بخط کردن. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). جامه را مخطط کردن. ( آنندراج ). مبالغه رَسْم. ( زوزنی ). || نشانه کردن و نیک نوشتن. ( آنندراج ). نشان گذاشتن و نقش کردن. ( فرهنگ نظام ). || گماشتن ناقه را چنانکه بر زمین اثری بگذارد. ( از اقرب الموارد ). || گماشتن ترسیم را، لغت مغربی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || خطوط خفیه کشیدن. ( از متن اللغة ).
فرهنگ فارسی
۱- مصدر ) نشان گذاشتن . ۲- خط کشیدن بر چیزی . ۳- رسم کردن نگاشتن ترسیم مثلث ترسیم نقشه .جمع : ترسیمات .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
گرفتاری، طرح، نقشه کشی، رسم، قرعه کشی، ترسیم، هنر طراحی، تابلو نقاشی
ردیابی، ترسیم
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
ترسیم واژه عربیست که از رسم ریشه دارد که بگونه لغزشدار جای کشیدن را گرفته غلطه
کشیدن درستش است از کِشِش می آید
میکشم
میکشی
من چهره تناز رو ترسیم کردم
من چهره تناز رو کشیدم
کشیدن درستش است از کِشِش می آید
میکشم
میکشی
من چهره تناز رو ترسیم کردم
من چهره تناز رو کشیدم