ترسه
لغت نامه دهخدا
ترسه. [ ت ُ س َ / س ِ ] ( اِ ) قوس قزح. ( برهان ) ( ازفرهنگ جهانگیری ) ( اوبهی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آژفنداک. ( ناظم الاطباء ). آنرا تربسه و تربیسه و سرویسه نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
ترسه. [ ت َرْ رَ س َ ] ( اِخ ) از قریه های الش است از توابع طلیطله در اندلس. ( مراصد ) ( از معجم البلدان ).
ترسه. [ ت َ س ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کوهسارات است که در بخش مینودشت شهرستان گرگان و در 27هزارگزی جنوب خاوری مینودشت و 3هزارگزی دوزین قرار دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و ارزن و لبنیات و حبوب و ابریشم است. شغل مردم آنجا زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان بافتن پارچه های ابریشمی وشال است و راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ). و رجوع به مازندران رابینو بخش انگلیسی ص و ترجمه وحید ص 172 شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
تَرسه در ترکی معنی بلعکس رومیده
تُرسه=رنگین کمان
من خودم اهل روستای ترسه هستم ترسه از ترس گرفته شده است . بخاطر اینکه درقدیم بچه های انها را میدزدیند و انها به هر جای که می رفتند بچه هایشان را می دزدیدن تا بر روی تپه ی رفته اند وبه علت همون ترسی که داشتند اسم روستا را ترسه گذاشته اند. به روستای ترسه سری هم بزنید مردمان بسیار مهمان نواز وخوش بر خوردی هستند. سایت پاراگلایدر هم هست. . . . . .
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]