پس سلامش کرد گرم آن اوستاد
جست از جا، لب بترحیبش گشاد.
مولوی.
|| فراخ گردانیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): رحب بالرجل ترحیباً؛ قال له مرحبا. رحب به ؛ دعاه ُ الی الرحب و السعة. ( لسان العرب ). || فراخ گردانیدن مکان را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || خواندن کسی را به سوی فراخی. ( شرح قاموس ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).