نالم و ترسم که او باور کند
وز ترحم جور را کمتر کند.
مولوی.
فقیرم بجرم گناهم مگیرغنی را ترحم بود بر فقیر.
( بوستان ).
ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان.
( گلستان ).
آخر بترحم سر موئی نگر آن راکاَّهی بُوَدش تعبیه در هر بن موئی.
سعدی.
اگر به پرسشم آن بیوفا نمی آیدترحمش ز چه بر حال ما نمی آید؟
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
- بی ترحم ؛بی رحم. سنگدل. ظالم : این گُرْسنه گرگ بی ترحم
خود سیر نمی شود ز مردم.
سعدی.
|| رحمک اﷲ گفتن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). و این معنی در ترحیم بیشتر است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) : هارون پوشیده کسان گماشته بود که تا هر کس زیر دار جعفر گشتی و تندّمی و توجعی نمودی و ترحمی ، بگرفتندی... و عقوبت کردندی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 190 ).بر خاک از حواری و حورا ترحم است
خاکش بهشت هشتم و چرخ چهارم است.
خاقانی.