پدر ترتیب کرد آموزگارش
که تا ضایع نگردد روزگارش.
نظامی.
|| راست کردن : چنان ترتیب کرد از سنگ جویی
که در درزش نمی گنجید مویی.
نظامی.
شبی خانه از عود پرطیب کردیکی بزم شاهانه ترتیب کرد.
نظامی.
سلاحی ملک وار ترتیب کردبه جوشن بر از تیغ ترکیب کرد.
نظامی ( از آنندراج ).
بفرمود ترتیب کردند خوان نشستند بر هر طرف میهمان.
( بوستان ).
ماحضری ترتیب کرده پیش ملک آورد. ( گلستان ).نی کاروان برفت تو خواهی مقیم ماند
ترتیب کرده اند ترا نیز محملی.
سعدی.
|| منظم کردن و هر چیزی را در جای و مقام خود نهادن : شاه که ترتیب ولایت کند
حکم رعیت برعایت کند.
نظامی.
|| آراسته کردن : و چون جمع شدند لشکر را عرض داد و ترتیبها کرد و گودرز را با سه تن از مقدمان و اصفهبدان لشکر خواند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 45 ).