مه نو که بر آسمان جای اوست
تراشیده ناخن پای اوست
و در این تأمل است ، چه آنچه از ناخن گیرند آنرا تراشه خوانند و تراشیده صفت ناخن و سم و امثال آن واقع میشود، و حیدر در تعریف نعلبند:
مه بدر تا دید از آن ماه رو
تراشیده شد چون سم اسپ ازو.
( از آنندراج ).
کمتر تراشه قلم او عطارد است زشت آید ار عطارد کیهان شناسمش.
خاقانی.
هر تراشه کز سر اقلام او انداخت تیغسربهای تاجداران نسیبش یافتم.
خاقانی.
گفت هر دینی که درو بنفس غریزی تراشه قلم زر شود آن دین باطل نبود، ایمان آورد و قبیله ایمان آورند. ( تذکرة الاولیاء عطار ).گر ابن مقله دگرباره در جهان آید
تراشه قلمت را بدیده برْباید.
؟ ( از انجمن آرا ).
چنان خطی که اگر ابن مقله زنده شودتراشه قلمت را به مقله بردارد.
؟ ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| هلال واری از خربزه و هندوانه را نیز گویند. ( برهان ) در گیلکی تریشه . ( حاشیه برهان چ معین ). هلال واری که از خربزه و هندوانه جدا کنند. ( ناظم الاطباء ) : بگیرند تراشه کدو، تراشه خیار و شکوفه بید و برگ خبازی همه را بکوبند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || آلتی است آهنی که ازو سنگ را می تراشند. ( غیاث اللغات ). قیاساً از این کلمه که مرکب از تراش مفرد امر حاضر تراشیدن و «َه » علامت اسم آلت است چون کلمه مناسب بر سر آن درآرند اسم آلت توان ساخت. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).تراشه. [ تْرا / ت ِ ش ِ ] ( فرانسوی ، اِ ) آلت تنفس حیوانات. این کلمه در بعضی کتب علمی زبان فارسی آمده : و دیگری کشتن لارو است و چون در این مرحله تنفس بواسطه تراشه هائی که بتوسط سوراخها درسطح بدن باز میشوند و مستقیماً مجاور هوای خارج هستند هرگاه بطریقه ای مانع دم نوزاد شوند حشره دیگر نمی تواند زندگی کند. ( از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 132 ).