تراش

/tarAS/

مترادف تراش: تراشه، خراش

معنی انگلیسی:
facet, scrape, shave, shaving, resection, lop, paring, curettage

لغت نامه دهخدا

تراش. [ ت َ ] ( اِمص ، اِ ) طمع و توقع. ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ). کنایه از طمع باشد. ( انجمن آرا ) :
همه یار تو از بهر تراشند
پی لقمه هوادار تو باشند.
ناصرخسرو.
در تراش اهل طمع خوش دل خراش افتاده اند
میکنم هموار خود را در تراش دیگرم.
ظهوری ( از فرهنگ رشیدی ) ( از آنندراج ).
|| شکل ِ تراشیدن. شکل تراشیدگی. طرز تراشیدن چیزی ، چون تراش قلم و تراش الماس و تراش شانه. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : و بزمین عراق دوازده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر. ( نوروزنامه منسوب به خیام ). || تراشیدن چیزی. ( آنندراج ). اسم مصدر از تراشیدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || ( نف مرخم ) تراشنده. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). تراشنده ، و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود. ( ناظم الاطباء ).
- اشکال تراش ؛ کسی که کاری را بر دیگران سخت و مشکل سازد و مانع پیشرفت کاری گردد.
- الماس تراش ؛ آلت یا کسی که الماس را تراش دهد. تراشنده الماس.
- بت تراش ؛ کسی که بت سازد. بتگر. سازنده صنم : آزر بت تراش که جواب حجت پسر نداشت بجنگش برخاست. ( گلستان ).
- بهانه تراش ؛ بهانه گیر. کسی که بهانه گیرد :
جنون بهانه تراش است و شوق طفل مزاج
ز رقص ذره مرا وجد و حال می گیرد.
صائب ( از بهارعجم ).
- پنیرتراش ؛ آلتی برای تراشیدن پنیر از خیک.
- پیکرتراش ؛ مجسمه ساز. بتگر.
- خاراتراش ؛ که سنگ خارا تراشد و هموار سازد :
ز خاراتراشان احکام کار
که بر کوه دانند بستن حصار.
نظامی.
- خاصه تراش ؛ دلاک مخصوص شاه یا امیر یا حاکم. رجوع به خاصه تراش شود.
- خودتراش ؛ آلتی که تیغه نازک و خردی در آن تعبیه کنند، تراشیدن موی صورت یا جز آن را.
- ریش تراش ؛ تراشنده ریش.
- || تیغ و جز آن که موی صورت را بدان تراشند.
- سخن تراش ؛ شاعر. ( ناظم الاطباء ). سخن پرداز.
- سرتراش ؛ سلمانی. کسی که سر دیگران را تراشد.
- سُم تراش ؛ تیغه آهنی با دسته بلند که نعلبندان سم ستوران را بدان تراشند و هموار سازند.
- سنگ تراش ؛ حجار. کسی که سنگ را به شکل های مختلف تراشد و هموار سازد.
- شانه تراش ؛ کسی که شانه چوبین سازد.
- قاشق تراش ؛ سازنده قاشق چوبین.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

تراشیدن
تراشیدن۱- ( اسم ) تراشیدن : تراش فلزات . ۲- ( اسم ) در بعضی ترکیبات بجای (( تراشنده ) ) آید قلمتراش مو تراش چوب تراش سنگتراش .

فرهنگ عمید

۱. = تراشیدن
۲. تراشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): چوب تراش، ریش تراش، سنگ تراش، قلم تراش.
۳. (اسم مصدر ) تراشیدن: تراش فلزات.
۴. (اسم ) مدادتراش.

گویش مازنی

/teraash/ صاف و هموار ساختن بدنه ی چوب - مدادتراش

واژه نامه بختیاریکا

تِلاش؛ تلیش

مترادف ها

scratch (اسم)
خراش، خدشه، چرک نویس، تراش

shaving (اسم)
اصلاح، تراشه، تراش، صورت تراشی، چیز تراشیده

shave (اسم)
تراش، ریش تراشی

excoriation (اسم)
پوست رفتگی، تراش

rasure (اسم)
زدودگی، تراش

exfoliation (اسم)
تراش

فارسی به عربی

حلاقة , خدش , مظهر

پیشنهاد کاربران

تراش واژه ای کاملا پارسی است برابر ترکی آن یونماخ است به طوری که در منطقه خلخال اگر بخوان بگن چوبی را بتراش میگویند بوآغاجی یون. متاسفانه بسیاری از واژگان پارسی میانه با ترکی سازی مواجه شده مثلا درماغ
...
[مشاهده متن کامل]
که همان درآوردن و دریدن هست ترکی سازی شده . در منطقه ما اگر بخواهیم بگوییم این گندم را درو کن میگوییم بوغدانی قیرپ یا بوغدانی یول. پس ترکی درو کردن قیرپیتماخ و یولماخ هست. البته در منطقه ما از واژه بیچماخ هم برای درو کردن استفاده میشود که این واژه هم ترکی شده چیدن هست. پس ما در منطقه آذربایجان دقیقا با دو نوع کلمه مواجه هستیم اول کلمات کاملا ترکی و دوم کلمات پهلوی که ترکی شده

تراش بن کنونی کارواژه ی تراشیدن، از کارواژه پهلوی " تاشیتن" به دست آمده است به چم ستردن مو و جز آن.
این واژه در سغدی به ریخت " تش ( بریدن ) بوده است. از این، واژه تیشه ( پهلوی: تیشک ) هم به دست می آید به جم ابزار تراشنده.
...
[مشاهده متن کامل]

این بن کارواژه به دیسه های گوناگون در سروده های شاعران و نویسندگان کهن فراوان به کار رفته است:
تراشید تابوتش از عود خام / بدو بر زده بند زرین ستام ( فردوسی )
بگیرند تراشه کدو، تراشه خیار و شکوفه بید و برگ خبازی همه را بکوبند. ( ذخیره خوارزمشاهی سده 5 )
تیر را تا نتراشی نشود راست همی / سرو را تا که نپیرائی والا نشو ( منوچهری )
همه در بند کار خویش باشند / همه در کار خون دل تراشند ( نظامی )
تراشه چین سخایش سپهر بی سر و پای / نواله خوار نوالش جهان بی بن و بار ( کمال اسماعیل )
هر تراشه کز سر اقلام او انداخت تیغ / سربهای تاجداران نسیبش یافتم ( خاقانی )
واژه تراش شاید با واژه های "erase" و "rase" به چم [پاک کردن، تراشیدن، خراشیدن و. . ] همریشه باشد.

تراش
sharpener
تراش همون خراش هست که دگردیسه شده
اوزا زبان ترکی از ریشه هندواروپایی نیست شما باید برید واژه های خودتونو بررسی کنید و حرف های غلط و نادرست خودت رو نزنید
الان هر حروفی که آش داشته باشه رو ترکی می گویید خب شما تندرو پانترک هستی که بدون تحقیق حرف هایی رو می زنید که استاد دانشگاه ها بخونن شما و کل ترک ها رو مسخره میکنن
به احتمال قوی از مصدر "تارماق" ترکی به معنای نابود کردن آمده. ( حتی عبارت تار و مار هم از این مصدر است. )
تراش ( با تلفظ درس "تاراش" ) هم اسم مصدری است از "تارماق".
در عمل هم تراش چیزی را که میخواهد بتراشد را نابود میکند. ( بخشی که جدا میشود نابود و داغون میشود. )
برای کودکان آمادگی باید از واژه تراش استفاده کنیم یا مدادتراش؟
واژگان:
《تراش و تراشیدن 》فارسی هستند.
ریشه ی واژه ی تراش ( تَرَک ) است.
وقتی چیزی را می تراشیم درواقع روی آن ( تَرَک ) می اندازیم.
در دومین حالت میتوانیم بگوییم تراش شکل دیگری از ( خراش ) است. تراش با خراش هم خانواده است و هردو از خاراندن یا تَرَک دادن هستند
...
[مشاهده متن کامل]

در سومین حالت میتوانیم بگوییم تراش از 《تاراندن》گرفته شده است.
واژه ی 《تَرَک》ریشه ی واژه ی ترکیدن هم هست.
🚫خود واژه ی ( تارماق ) از واژه ی فارسی 《تاراندن》گرفته شده است. 🚫
( البته واژه ی تارماق در ترکی بکار نمیرود )
همچنین هر واژه ی که به زبان ترکی راه می یابد پسوند ( آک ) به آن افزوده میشود که خود ریشه ی فارسی دارد.
واژه ی درو کردن از واژه ی《دریدن یا درنده》بدست میاید . این واژه بصورت ( دروماک ) به زبان ترکی راه یافته و با حذف 《و》به درمک تبدیل شده ، و در ترکی نمی شود واژه ی ( درو ) را ریشه یابی کرد.

ریشه ی واژه های #تراش #تراشیدن ✅
این واژه هم به اسم فارسی زده شده اما در ریشه یابی آن عاجزند
این واژه از بن تارماق یا درمک به معنی دریدن و درو کردن است
مصدر دریدن تراشیدن بخاطر وجود عدم اصالت و *ی* قبل پسوند مصدر , مصدر های جعلی هستند. 🛑
...
[مشاهده متن کامل]

#تارماق - tarmaq : پنجه ی حیوانات درنده
#تاراش - taraş : در زمان قدیم به معنای غارت کردن بوده و بعدها معنای تیغ زدن نیز بر آن اضافه شد
تراش ( به صورت تراش وارد زبان فارسی شده است , از مصدر تارماق ) ❇️
Ulusal s�zl�k T�rkcə - Farsca ( Eldar Fənni )
این واژه در ترکی به تراشیدن قلم یا مداد مورد استفاده واقع میشود و همچنین به معنی تیز کردن , حک کردن و تراش دادن مورد استفاده واقع میشود.

مداد تراش، قلم سَرْکُنْ /sarkon/؛در گویش شهرستان بهاباد یعنی مداد تراش ، قلم تراش ، تیز و سر کننده قلم.

Sharpener
تراش:pencil sharpener
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس