گذاره شد از خسروی جوشنش
بخون تر شد آن شهریاری تنش.
دقیقی.
اگر آب بودی مگر تر شدی همی بر تنش جامه بی بر شدی.
فردوسی.
چه جویی آب ز دلوی که آب نیست در اوچگونه تر شود ار نیستش بر آب گذر؟
مسعودسعد.
بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی. ( گلستان ).سگ بدریای هفتگانه بشوی
چونکه تر شد پلیدتر باشد.
( گلستان ).
ز آب دیده من فرش خاک ترمی شدز بانگ نوحه من گوش چرخ کر می گشت.
سعدی.
و رجوع به تر شود. || کنایه از اعراضی شدن و آزرده گردیدن باشد به سبب ظرافت کسی. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء ). شرمنده و منفعل شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).اعراض که به سبب شرمندگی از ظرافت و هزل روی دهد. ( فرهنگ رشیدی ) : هست مامات اسب و بابا خر
تو مشو تر چو خوانمت استر.
خاقانی.
در چمن با چشم گریان وصف بالای تراآنقدر کردم که قمری تر شد از بالای سرو.
میرزا صادق دست غیب ( از آنندراج ).
رجوع به تر شود.