تر دامنی

لغت نامه دهخدا

تردامنی. [ ت َ م َ ] ( حامص مرکب ) ملوثی. گناهکاری. معیوبی. ( شرفنامه منیری ). گناهکاری و فاسقی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). گناهکاری وفاسقی و فسق و زناکاری. ( ناظم الاطباء ) :
وآنجا که نور عارض او پرده برگرفت
تردامنی بود که دم از صبحدم زند.
خاقانی.
بر پی دونان شوی از پی دون همتی
باز مرا ذم کنی از سر تردامنی.
خاقانی.
چه عذر آرم از ننگ تردامنی
مگر عجز پیش آورم کای غنی.
( بوستان ).

فرهنگ فارسی

ملوثی گناهکاری معیوبی . گناهکاری و فاسقی . گناهکاری و فاسقی و فسق و زنا کاری .

پیشنهاد کاربران

بپرس