گذاره شد از خسروی جوشنش
بخون تر شد آن شهریاری تنش.
دقیقی.
ترّ است زمین ز دیدگان من چون پی بنهم همی فرولغزم.
آغاجی.
چنان تنگ شد روزگار نبردگل تر بخوردن گرفت اسب و مرد.
فردوسی.
ز بویش جهانی پر از مشک شددو دیده مرا ترّ و لب خشک شد.
فردوسی.
تا نکردی خاک را با آب ترچون نهی فلغند بر دیوار بر؟
طیان.
گهی ز نوک قلم گنج کن ز خواسته پرگهی به تیغ زمین کن ز خون دشمن تر.
فرخی.
دریاب که تر میکند از خون جگرهجران تو از هر مژه دستارچه ای.
ابراهیم بن حسین نسفی.
مرد چون پیر شد جبان گرددتیر چون تر شود کمان گردد.
سنائی.
دود تیره ز چوب ترباشد.سنائی.
خط دبیر تر بود خاک کنند بر سرش خصم تو شد چو آب تر خاک بسر بر آن تری.
خاقانی.
هر کس را جام درخورش ده از سوخته فرق کن تران را.
خاقانی.
از طمطراق این کره تر مترس از آنک باد است کو دهل زن خیل سحاب شد.
خاقانی.
گبر زشت و از گدایان زشت ترروز سرد و برف و آنگه جامه تر.
مولوی.
هرکه بگوش قبول دفتر سعدی شنیددفتر وعظش همه همچو دف ِ تر شود.
سعدی.
- چشم تر ؛ چشم گریان : از درون سوزناک و چشم تر
نیمه ای در آتشم نیمی در آب.
سعدی.
- ناخن تر نشدن ؛ مجازاً در بیت ذیل ، چیزی نکاستن. بحساب نیاوردن و ارزش بمال بخشیده ننهادن : ببخشد دست او صد بحر گوهر
که در بخشش نگردد ناخنش تر.
نظامی.
|| بسیار مرطوب. آغشته ( بخون و آب ) : ز خون دلیران شده خاک تر
بسی کشته افکنده بی پا و سر.
فردوسی.
|| ( اصطلاح پزشکی قدیم ) ضد خشک ، و آن بر دو قسم است : تر بالقوه و تر بالفعل. تر بالقوه آنست که هرگاه از حرارت غریزی منفعل شود تری را در بدن بوجود آرد که نبوده است ، و تر بالفعل آنست که تری آن بلمس دریافته شود : بیشتر بخوانید ...