تدویخ

لغت نامه دهخدا

تدویخ. [ ت َدْ ] ( ع مص ) خوار کردن کسی. ( تاج المصادر بیهقی ). رام گردانیدن کسی را. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) ( از آنندراج ). || راست گردانیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || در شهرها گردیدن. ( زوزنی ). گشتن در شهرها و شناختن آن و دانستن راههای آن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || چیره شدن بر بلادو دست یافتن بر اهل آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || گیج ساختن درد سر کسی را. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). بسرگیجه افتادن ، و ضعیف کردن گرما کسی را. ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس