تدنیخ

لغت نامه دهخدا

تدنیخ. [ ت َ ] ( ع مص ) فروتنی کردن. || رام گردیدن. || پست نمودن سر خود را. || ملازم خانه گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || نشیب و فراز پذیرفتن خربزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دَنَّخَت البطیخة؛ انهزم بعضها و خرج بعضها، کقوله و ان رآنی الشعراء دنخوا. ( اقرب الموارد ). || مشرف شدن قَمَحْدوه کسی بر بلندی پس هر دو گوش و درآمدن پس هر دو گوش. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بلند گردیدن قَمَحْدوه کسی بلندی پس هر دو گوش را و درآمدن پس بلندی پس هر دو گوش. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس