تدمیم

لغت نامه دهخدا

تدمیم. [ ت َ ] ( ع مص ) طلا کردن دِمام را بر چشم خانه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): دمم العین الوجیعة؛ دمها. ( متن اللغة ). طلا کردن ظاهر چشم را به دمام. ( اقرب الموارد ). مالیدن ظاهر چشم را بچیزهای مالیدنی مثل دممه ، از باب تفعیل. ( شرح قاموس ).

تدمیم. [ ت َ] ( ع مص ) ( از «دم و» ) خون آلوده گردانیدن کسی را . || آسان کردن برای کسی راه را. || دادن کسی را راهی. || ساختن برای کسی راه را. || نزدیک گردانیدن راه را برای کسی ، یا عام است. حیاک اﷲ و قرب دارک گفتن مر کسی را. || ظاهر شدن برای کسی و بلاعوض دادن کسی را از مال خود. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

خون آلوده گردانیدن کسی را یا آسان کردن برای کسی راه را یا دادن کسی را راهی یا ساختن برای کسی راه را یا نزدیک گردانیدن راه را برای کسی یا عام است یا حیاک الله و قرب دارک گفتن مر کسی را یا ظاهر شدن برای کسی و بلا عوض دادن کسی را از مال خود .

پیشنهاد کاربران

بپرس