تدبیر کردن


برابر پارسی: چاره

معنی انگلیسی:
design, contrive, reason, to contrive a plan, to manage

لغت نامه دهخدا

تدبیر کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) وضع کردن و اندازه گرفتن. ( ناظم الاطباء ). || تدبیر ساختن.اندیشیدن. چاره جویی کردن. عاقبت اندیشی : ایشان تدبیر کردند که سوی خاقان ، رسول فرستند و هدیه و ساو و باج بپذیرند تا او بازگردد و در مملکت ایشان فساد نکند. ( ترجمه طبری بلعمی ). و محمدبن علی اندرشهر آمد روز آدینه ، و بر مردمان تدبیر کرد که چه باید کرد. ( تاریخ سیستان ). جواب داد که نه وقت عتابست قضا کار کرده است تدبیر تلافی باید کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 163 ). بوسهل نیکو نکرد و حق نعمت خداوند رانشناخت بدین تدبیر خطا که کرد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 325 ). روزی چند بیاسود با لشکرها پس تدبیر کرد که لشکرها به اطراف فرستد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 602 ).
تدبیر آن همی کنم اکنون که برشوم
زین چاه زشت و ژرف ، برین بی قرار بام.
ناصرخسرو.
تدبیر بکن مباش عاجز
سر خیره مپیچ بر قژآگند.
ناصرخسرو.
گر می بکرد خواهی تدبیر کار خویش
بس باشد ای بصیر خردمند را وزیر.
ناصرخسرو.
نامه ای نبشت با پرویز که لشکر روم بسیارند بدین قدر لشکر تدبیر ایشان نتوان کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 105 ).
زاد ره هیچ نداریم چه تدبیر کنیم
سفری دور و دراز است ولی بی خبریم.
خاقانی.
هر دو تشویر کار اوخوردند
باز تدبیر کار او کردند.
نظامی.
چه تدبیر، از پی تدبیر کردن
نخواهم خویشتن راپیر کردن.
نظامی.
بدینسان روزها تدبیر کردند
گهی عشرت گهی نخجیر کردند.
نظامی.
هرکه بی مشورت کند تدبیر
غالبش بر هدف نیاید تیر.
سعدی.
گفتا بجرم آنکه به هفتادسالگی
تدبیر سور می کنی و وقت ماتم است.
سعدی.
گیرم که ز دشمنان بنالی بر دوست
چون دوست جفا کند چه تدبیر کنی ؟
سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- پایان کاری را نگریستن در امری اندیشیدن . ۲- مشورت کردن رای زدن .

مترادف ها

devise (فعل)
درست کردن، تدبیر کردن، اختراع کردن، تعبیه کردن

design (فعل)
تخصیص دادن، قصد کردن، طرح کردن، تدبیر کردن

machinate (فعل)
دسیسه کردن، تدبیر کردن، نقشه کشیدن

work out (فعل)
حل کردن، تدبیر کردن، تعبیه کردن، از کار دراوردن، در اثر زحمت و کار ایجاد کردن

meditate (فعل)
قصد کردن، اندیشه کردن، تفکر کردن، تدبیر کردن، سربجیب تفکر فرو بردن

compass (فعل)
درک کردن، محدود کردن، دور زدن، محصور کردن، تدبیر کردن، نقشه کشیدن، اختراع کردن، مدار چیزی را کامل نمودن، جهت کردن، با قطب نما تعیین کردن

contrive (فعل)
تدبیر کردن، تعبیه کردن

فارسی به عربی

تآمر , تامل , حصة

پیشنهاد کاربران

فکر کردن یا اندیشیدن
مشورت کردن
اندیشه کردن در باب موضوعی
چاره اندیشی برای پایان کار و عملی
راه حل

بپرس