تداوی. [ ت َ ] ( ع مص ) خویشتن رابه چیزی دارو کردن. ( زوزنی ). خویشتن را دارو کردن به چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دوا کردن و درمان نمودن. ( غیاث اللغات ). خود را به چیزی دارو کردن.( آنندراج ). خود را علاج کردن. ( المنجد ) : اگر سنبل از ضعف دل شد سقیم تداوی به عنبر کند از شمیم.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
دواکردن، درمان کردن، خودرامعالجه کردن ۱-( مصدر )درمان کردندارو کردنخود را معالجه کردن . ۲- ( اسم ) درمان . یا اصول تداوی . درمان شناسی .
فرهنگ معین
(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) درمان کردن ، معالجه کردن .