تداوی

/tadAvi/

مترادف تداوی: درمان، شفا، علاج، مداوا، معالجه، بهبودی، بهی، درمان کردن، شفادادن، علاج کرن، مداوا کردن، معالجه کردن

معنی انگلیسی:
medical treatment

لغت نامه دهخدا

تداوی. [ ت َ ] ( ع مص ) خویشتن رابه چیزی دارو کردن. ( زوزنی ). خویشتن را دارو کردن به چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دوا کردن و درمان نمودن. ( غیاث اللغات ). خود را به چیزی دارو کردن.( آنندراج ). خود را علاج کردن. ( المنجد ) :
اگر سنبل از ضعف دل شد سقیم
تداوی به عنبر کند از شمیم.
ملاطغرا ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

دواکردن، درمان کردن، خودرامعالجه کردن
۱-( مصدر )درمان کردندارو کردنخود را معالجه کردن . ۲- ( اسم ) درمان . یا اصول تداوی . درمان شناسی .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) درمان کردن ، معالجه کردن .

فرهنگ عمید

۱. دوا کردن، درمان کردن.
۲. خود را معالجه کردن.

مترادف ها

medication (اسم)
دارو، تداوی، تجویز دوا

therapy (اسم)
مداوا، تداوی، درمان، مبحث تداوی، معالجه

فارسی به عربی

دواء , علاج

پیشنهاد کاربران

بپرس