تخمی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
از کار افتاده، تخمی، تخم دار، به تخم افتاده
اصلی، بدوی، جنینی، نطفه ای، تخمی، جرثومه ای
نطفه ای، تخمی، بذری، بیضه ای
تخمی، وابسته به تخمک
پیشنهاد کاربران
[اصطلاح مستهجن کنایه از] کم کیفیت، به دردنخور، شدیداً بَد، ناخوشایند، هَردَمبیل، بی در و پیکر، بی قاعده، بی نظم، درهم بر هم، هرکه هرکه، بی سر و سامان، خر تو خر، بی حساب و کتاب، بلبشو، قاطی پاطی، قاراشمیش
ایده ها و چیزهای خیلی آشغال، بی کیفت و بدردنخور که در عین حال مسخره و بی منطق نیز هستند.
به اسمی می گویند که به تازگی اختراع کرده، اما برایش ریشه های تاریخی درآورده اند.
بیایید واقعیت را بگوییم. این واژه اصولأ همراه با پسوند مزاج بین عوام کاربرد دارد و به آدمهای عصبانی بی منطق و تند خو میگویند. مثلأ گفته می شود لامصبا بی خیال این مردیکه نه فریب مهدیه را میخوره نه محدثه را کلأ یه آدم تخمی مزاجیه گمش کنین
داداش چه کاریه خب کلمه ی منفی کننده ای هست رفتید کلمه ی تخمی رو به مرغ و خیارو بادمجون ربط دادید چرا. تخمی همون دکی میشه
تخمی ( tokhmi ) : [اصطلاح نانوایی] نانی که مخلوطی از چند دانه مانند: سیاه دانه، کنجد، زیره، برگ پیاز، گل خشت و. . . برای معطر شدن و زیبایی هنگام پهن کردن خمیر روی آن می پاشند.
چیز بی ارزش و زشت مثلا میگن قیافه طرف تخمیه ینی یارو زشته
یا میگن اعصابم تخمیه ینی از سر عصبانیت زیاد این کلمه رو ب کار میبرن
یا میگن اعصابم تخمیه ینی از سر عصبانیت زیاد این کلمه رو ب کار میبرن
زشت بی ارزش مسخره درکل چیز های منفی