تخماق

/toxmAq/

معنی انگلیسی:
beetle, rammer, stamper

لغت نامه دهخدا

تخماق. [ ت ُ ] ( ترکی ، اِ ) میخ کوب و آن چوبی باشد که بدان میخهای خیمه کوبند. این لفظ ترکی است. ( غیاث اللغات از مصطلحات و لغات ترکی ). صحیح بهر دو قاف ( تقماق )، افزار چوبی که بر سر میخ زنند تا میخ در زمین خوب فرورود و استوار باشد. ( آنندراج از بهار عجم ). مأخوذ از ترکی ، میخکوب و کرتک. ( ناظم الاطباء ). اصل کلمه دقماق ترکی است. چوبی یا سنگی بر دسته چوبین استوار کرده که بدان گچ کوبند. کلوخ کوب. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

کلوخ کوب، تکه چوب سنگین دسته دارکه با آن کلوخ کوبن
( اسم ) افزار چوبی که بر سر میخ زنند تا میخ در زمین خوب فرو رود و استوار باشد قطعه چوب سنگین دسته دار که با آن کلوخ یا چیز دیگر کوبند.

فرهنگ معین

(تُ ) [ تر. ] (اِ. ) ۱ - قطعه چوب سنگین دسته دار که با آن کلوخ یا چیز دیگر را می کوبند. ۲ - افزار چوبی که بر سر میخ زنند تا میخ در زمین خوب فرو رود و استوار باشد.

فرهنگ عمید

تکۀ چوب سنگین دسته دار که با آن کلوخ یا چیز دیگر می کوبند، کلوخ کوب.

دانشنامه عمومی

تخماق (ازبکستان). تخماق ( به ازبکی: Tokmak ) یک منطقهٔ مسکونی در ازبکستان است. [ ۱]
عکس تخماق (ازبکستان)

تخماق (شهر). تخماق ( به قرقیزی: Tокмок، توقموق ) شهری در استان چوئی کشور قرقیزستان است که در سرشماری سال ۲۰۰۵ میلادی، ۵۲٬۸۹۲ نفر جمعیت داشته است. [ ۲]
عکس تخماق (شهر)عکس تخماق (شهر)عکس تخماق (شهر)عکس تخماق (شهر)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

commander (اسم)
فرمانده، رئیس، ضابط، تخماق، فرمانفرما، فرمانروا، سر کرده

maul (اسم)
چماق، گرز، تخماق، توپوز، چکش چوبی

فارسی به عربی

اضرب , قائد

پیشنهاد کاربران

واژه تخماق ریشه ترکی ندارد، از واژه پارسی تخم و پسوند آک ساخته شده است.
تخم ( گِرد ) ـاک ( سازنده اسم مفعولی ) = تخماک
در صنایع دستی به چکش چوبی یا پلاستیکی می گویند ( همان چکش بادی )
تیکه چوب راست به اندازه ۲۰ الی ۴۰ سانت ویه سره ان مثل پتک ازجنس برزنت یا چوب میشه تخماق
�تُخماق از ریشه ی ترکی، چماق کم و بیش بلندی است که به سر کُلُفت آن چندین لایه پارچه ی پشمین یا مانند آن می پیچیدند تا ضربه ی آن تا اندازه ای نرم شده و شکستگی در پی نداشته باشد. در دادگاه های سده های میانه ی منطقه ی بزرگی از آسیای میانی و جنوب باختری، دربرگیرنده ی کشورمان، بویژه در دوره ی حاکمیت های ملوک الطوایفی و خانخانی از این ابزار در بالای سر محکومی که وادار به نشستن در چاهکی تنگ و سر بزیر افکندن بود، سود برده می شد. هر بار که از محکوم، پرسشی از سوی داروغه یا خان بزرگ فرمانروا در میان نهاده می شد و محکوم، آگاهانه یا ناآگاهانه سر خود را برای پاسخ گفتن بالا می آورد، تخماق از سوی نگهبانی که بالای سر وی به این منظور گماشته می شد، فرود می آمد تا سر به زیر افکند. چنین ضربه ای، گرچه شکننده نبود، ولی با هر ضربه گیجی و منگی بیش ترمحکوم نگونبخت را به همراه داشت. �
...
[مشاهده متن کامل]

برگرفته از پی نوشت �برخی نکته ها به بهانه ی ناامنی پدیدآمده در اینترنت�، ب. الف. بزرگمهر، پانزدهم بهمن ماه ١٣٩١
https://www. behzadbozorgmehr. com/2013/02/blog - post_4365. html
با سود جستن از کتاب �شاهزاده ای که خر شد� ( خدیوزاده ی جادوشده ) ، لئونید سالاویف، برگردان داریوش سیاسی، انتشاران هُدهُد، چاپ دوم، نوروز ۱۳۶۰

ریشه ی واژه #تخته #تخت #تخماق ✅
این واژگان از تاخماق هستند تاختا در ترکی آذربایجانی در ترکمنی تاقتا در قرقیز ، قزاق . . . . به صورت تاقتای
توخماق است که انگار از تاخماق تبدیل شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

متن زیر را بخوانیم : ( نقل قول ) قول ) /">Fa taχte تخته bi�ilmiş ağa� << OFa taχtak a. a. = Ave taş - , taşta - bi�mek, �zellikle ağa� bi�mek, inşa etmek < HAvr *teks - marangozluk veya yapı ustalığı yapmak /
با کمال پررویی نوشته اند تاشتا به معنی بیچمک و انشا کردن همان ساختن ترکی که تاخماق در ترکی به معنی نصب کردن است معنی زدن هم دارد.
خب عزیزان این واژه از تاخماق ترکی است که وارد آن ها شده است
اصل واژه تاقتای بوده است
تاقیت ای
یت پسوند اسم ساز ( یوغورت ، قالیت و. . . )
ای - ئی پسوند حالت ( گونئ - قوزئی - دوزئی )
واژه ی تاقتای - تاختا - تاقتا بین تمام ترکان مشترک است و کاملا ترکی است
از تاخماق است از تفسیر ضربه زدن همانند چماق ، وسیله گفته شده است
در فرهنگ معین هم میتوانید تخماق را بخوانید. ♦️ به صورت تخت ، تخته وارد زبان فارسی شده است. ♦️
این واژه معادل واژه ی چوب در ترکی است.
چوب : تاختا - taxta

تُخمه tuxmə یا تَخماق taxmanq: [اصطلاح صنایع دستی] چکشی از جنس چوب کیش، ویژه ی صاف کردن حلب ها بر روی صندوق
تخماق سنگی با نوک باریک نسبت به ته آن که با آن غلات را در داخل ظرفی سنگی می کوبیدند تا خورد شود یا پوسته آن جدا شود

بپرس