تخم کار. [ ت ُ ] ( نف مرکب ) که تخم کارد. کارنده ٔتخم. برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده : این عهدشکن که روزگار است چون برزگران تخمکار است. نظامی.دل تخمکاران بود رنج کش چو خرمن برآید بخندند خوش.سعدی ( بوستان ).