تخم

/toxm/

مترادف تخم: بذر، برز، تخمه، دانه، هسته، تخمک، نطفه، منی، خایه، خصیه، گند، بیضه، خاگینه، تاغ، مرغانه، اصل، نژاد، نسب

معنی انگلیسی:
germ, kernel, seed, sperm, testicle

لغت نامه دهخدا

تخم. [ ت ُ ] ( اِ ) دانه. ( برهان ). تخم درخت و غله. ( فرهنگ رشیدی ). تخم غله و درخت ، چون تخم کدو و تخم ریحان و تخم گل و تخم سنبل و امثال آن. ( آنندراج ). دانه و بزر هر چیز. ( ناظم الاطباء ). پهلوی «توهم » و «تم » ( بذر، تخم ) و «توخم » ، «توهم » شکل تلفظ شمال غربی از ایرانی باستان «تخمن » ، اوستایی «تخمن » و «توم » ، از پارسی باستان «تما» ، از «تهما» از «تخما» تلفظ جنوب غربی است. در ارمنی «تهم » ، در پازند «توخم » ، هندی باستان «توخمن » ، کردی «توم » ، وخی «تغم » ، سریکلی «تغم » ، یودغا «توغوم » ... طبری «تیم » ( تخم ، بذر )... ( حاشیه برهان چ معین ). با لفظ کاشتن و افکندن و پریشان کردن و بر خاک افشاندن و ریختن و در خاک کردن و فروکردن و در زمین کردن... همه اینها به یک معنی مستعمل و با لفظ دمیدن و بالیدن و سبز شدن مشهور است... ( آنندراج ) :
ندانم یک تن از [ جمع یا جمله ] خلایق
که در دل تخم مهر تو نکشته.
بوالمثل ( از صحاح الفرس ).
کسی را کجا تخم یا چارپای
بهنگام ورزش نبودی بجای.
فردوسی.
اگر بودن ایدر دراز آیدت
به تخم گیاهان نیاز آیدت.
فردوسی.
ز گنج جهاندار دینارخواه
همان تخم و گاو و خر و بارخواه.
فردوسی.
این پسر چون پدر آمد به سرشت و به نهاد
تخم چون نیک بود نیک پدید آید بر.
فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 123 ).
به صد جای تخم اندرافکندبخت
بتندید شاخ برآور درخت.
عنصری.
نعت گویی جز بنام او سخن ضایع شود
تخم چون در شوره کاری ضایع و بی بر شود.
عنصری ( از امثال و حکم دهخدا ).
چه آن پندی که من بر تو بخوانم
چه آن تخمی که در شوره فشانم.
( ویس و رامین ).
یکایک را به دیوان بردو بنواخت
بدادش تخم و گاو و کار او ساخت.
( ویس و رامین ).
تا فرزندان... بَرِ آن تخمها که ایشان کاشتند بردارند. ( تاریخ بیهقی ).
بَرِ این جهان مردم آمد درست
چنان دان که تخمش همین بد نخست.
اسدی.
نگر کآن چه تخمست کامروز کاری
همی بایدت خورد فردا از آن بر.
ناصرخسرو.
تخم اگر جو بود جو آرد بر
بچه سنجاب زاید از سنجاب.
ناصرخسرو.
تا بدانی که تو باری و جهان تخمست بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دانه گیاه، بذر، بیضه مرغ، خایه انسان یاحیوان
( اسم ) پارچه ای که نثار چینان بر سر چوب بندند و بدان از هوا نثار بربایند.
جمع تخمه .

فرهنگ معین

(تُ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - نطفه . ۲ - بیضة ماکیان و غیر آن . ۳ - اصل ، نسب ، نژاد. ۴ - بذر گیاه . ،~ ِ چیزی را ملخ خوردن کنایه از: نایاب بودن .

فرهنگ عمید

= پخم
۱. دانه.
۲. دانۀ گیاه، بذر.
۳. بیضۀ مرغ.
۴. خایۀ انسان یا حیوان.
۵. نطفه.
* تخم لق: تخم مرغی که زرده و سفیدۀ آن مخلوط شده باشد.

فرهنگستان زبان و ادب

[زیست شناسی-ژن شناسی و زیست فنّاوری] ← زاگ

واژه نامه بختیاریکا

خاگه؛ هاگه؛ خایه بخت؛ گُند؛ تُهم

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به تخم هر جانور ماده و یا بذر و همچنین به بیضه تخم گفته می شود و از آن در بابهایی نظیر طهارت، حج، تجارت، رهن، اطعمه و اشربه سخن گفته شده است.
تخم هر جانور ماده است که تولیدمثل از آن امکان‏پذیر است.

طهارت و نجاست تخ جام
تخم جانوران، چه حلال گوشت و چه حرام گوشت پاک است. همچنین تخم درون شکم مردار در صورتی که لایه سخت، روی آن را پوشانده باشد. برخی حکم یادشده را مخصوص مردار حلال گوشت دانسته و در تخم مردار حرام گوشت حکم به نجاست آن کرده‏اند.
بنابر قول به نجاست حیوان نجاستخوار، تخم آن نیز نجس است.

حلّیت و حرمت تخم
خوردن تخم حیوان حلال گوشت، حلال و تخم حیوان حرام گوشت، حرام است. در موارد اشتباه، اگر دو طرف آن مانند تخم مرغ یکسان نباشد، حلال وگرنه حرام است و در تخم ماهی، اگر زبر و سفت باشد حلال و اگر نرم و سست باشد حرام است.

تخم جانوران حرم
...

دانشنامه عمومی

تخم (فیلم). تخم ( انگلیسی: The Egg ) یک فیلم کمدی صامت و کوتاه به کارگردانی گیلبرت پرت است که در سال ۱۹۲۲ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به استن لورل اشاره کرد. [ ۱]
عکس تخم (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

تخم (zygote)
نام تخمک پس از لقاح، و قبل از آغاز به تسهیم به منظور شروع نمو جنینی.

مترادف ها

kernel (اسم)
هسته، دانه، شالوده، مغز، تخم، هسته اصلی، مغزهسته، خستو

seed (اسم)
دانه، تخم، سلاله، بذر، ذریه، تخم اوری، بازیکن سابقه دار

fry (اسم)
گروه، بریانی، تخم، تهییج، گوشت سرخ کرده، حیوان نوزاد

egg (اسم)
تخم، تخم مرغ

zygote (اسم)
تخم، تخم بارور، تخم گشنیده شده، سلول گشنیده شده یا لقاح شده

semen (اسم)
دانه، تخم، منی، نطفه

testicle (اسم)
تخم، بیضه، خصیه، خایه

testis (اسم)
گواهی، تخم، بیضه، خایه

zygotic (صفت)
تخم، تخم بارور، تخم گشنیده شده، سلول گشنیده شده یا لقاح شده

فارسی به عربی

بذرة , بیض , خصیة , صغار السمک , لب , منی

پیشنهاد کاربران

در بیشتر پرندگان، خزندگان، حشرات، ماهی ها و دو نوع از پستانداران ( خارپشت بی دندان و نوک اردکی ) تولیدمثل به وسیلهٔ تخم که حاصل باروری ( لقاح ) آن می باشد انجام می شود. برای به دنیا آمدن جوجه ها معمولاً باید تخم ها در دمای مناسبی نگهداری شوند. هنگامی که جنین به اندازه کافی رشد کرد، خود پوستهٔ تخم را شکسته و به دنیا خواهد آمد.
...
[مشاهده متن کامل]

به جانورانی که بچه هایشان را از راه تخم به دنیا می آورند، تخم گذار می گویند.
تخم نطفه دار یا تخم بارور به تخمی گفته می شود که امکان جوجه کشی از آن فراهم شده باشد. تخم دارای نطفه را می توان با آماده کردن شرایط شبیه مرغ مادر ( چرخش، رطوبت و دما ) یا هر پرنده دیگری به جوجه تبدیل کرد. برای تشخیص نطفه دار بودن تخم، آن را به وسیله منبع نوری مناسب نطفه سنجی یا به اصطلاح کندلینگ می کنند تا از وجود نطفه در درون تخم اطمینان حاصل شود.

تخمتخمتخمتخمتخمتخم
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/تخم_(زیست‌شناسی)
من نمیدونم چرا چیزی که بهش پهلوی میگن همش ترکی هست. الان میگن پهلوی دقیقا زبان پشتون هست و فارشی ازش دوره. به هر حال زبان گروه کوچکی بوده و قابل تعمیم به کل ایران نیست.
توهوم یا توخوم ترکی از توخوماگ در زمین میاد یعنی کاشتن.
یره توخودوم یعنی در زمین کاشتم.
تُخم یا تَخم یعنی یک فضای بسته یعنی سر و ته یک چیز یا دو چیز به هم رسیدن. اصطلاح اَخم و تَخم که در مکالمات عامیانه استفاده می شود حالتی که چهره درهم جمع می شود و ابروها به هم می رسند.
موازات مفهومی این کلمه کلماتی از قبیل عقد و گره و بسته هست.
...
[مشاهده متن کامل]

اگر هم از قانون چرخش حروف در غالب کلمه برای ایجاد مفاهیم در ابعاد کاربردی مختلف به این کلمه نگاه کنیم کلمه ی ختم و خاتمه قابل روئیت هست.
اگر هم از زاویه تغییر شکل حروف در غالب کلمه که باعث ایجاد لهجه ها و زبان ها شده است نگاه کنیم حرف خ ق و حرف م ب با توجه به محل نزدیکی صدور آوای آنها از ابزارهای دهان جهت رفتن مفهوم به یک سمت مفهومی مستقل دیگر قابل تبدیل به هم هستند. و به کلماتی از قبیل قطب قاطبه و بخت و ختبه و غیره خواهیم رسید. هرچند که حرف ت در کلمه تخم، باب گشایش و ورود به اصل کلمه یعنی خم می باشد کلمه خم هم عمل ایجاد خمیدگی در این کلمه فلسفه پیدایشش را بهتر نمایان می کند.
اگر هم از زاویه ی ذات این سه حرف در کلمه تخم نگاه کنیم زیباتر هم می شود. یعنی مدل صدور آوای حرف ت نزدیک ترین حالت به خارج شدن آوا به بیرون از دهان هست و حرف خ که از مرکز دهان ابراز وجود می کند و نهایتا حرف م که لب ها کلمه را می بندد یا کلمه را باز نموده و گشایشی در ایجاد مفهوم می کند. مثلاً اگر به جای حرف ت در تخم حرف ش بود و کلمه شخم ایجاد می شد در اینجا تفاوت ذات حرف ت و حرف ش در این هست که در عمل شخم زدن صدای پخش زیادی با حجم زیاد ایجاد می شود ولی در حرف ت آوا به صورت تک ضربی و ناگهانی و مدت کوتاه تری انجام می شود که این آوا با عمل شکستن به لحاظ مدت زمان صدا همخوانی دارد
اگر هم از زاویه حروف مُصَوِّت که باعث به جریان انداختن حروف صامت در دهان می شود نگاه کنیم در زوایای بسیار پهن تری مفاهیم ایجاد می شود.

تخم واژه ای فارسی بوده که از واژه �تُهم�در زبان فارسی میانه و به معنای تبار گرفته شده است
این واژه در فارسی باستان به شکل �تَئوما� و در اوستا به شکل �توخمان� وجود داشته است .
این واژه در سانسکریت به شکل �توکا� و به معنای از یک قوم و نژاد وجود داشته است.
توخوم را از ریشه دوغماق و ترکی دانسته اند. توخوم ( دوغوم ) یعنی چیزی که اگر بکاری می زاید و دانه های زیادی به بار می آورد.
به بیضه هم خایَه گویند.
در زبان وزین کُردی کرمانشاهی تیوَم ( تۊەم ) گویند. به تخم مرغ، خا گویند.
واژه تخم
معادل ابجد 1040
تعداد حروف 3
تلفظ toxam
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [قدیمی][[پهلوی]]
مختصات ( تُ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی toxm
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ بزرگ سخن
فرهنگ لغت معین
معانی زیادی داره
تخم : تخم مرغ
تخم : تخم پرندگان
تخم: بیضه
تخم : تخمک ها
تخم : دانه
تخم : مغز آجیل
و. . . . . . .
سوزن به تخم خود فرو کردن و آخ گفتن
از ترسی بیهوده و بزرگنمایی شده بخود آسیب رساندن / هوچی بازی و نمایشِ �ننه من غریبم�، همراه با بزرگنمایی بر سر ترسی بی پایه با آماج کشاندن پای دیگران به ماجرای ساخته و پرداخته شده
...
[مشاهده متن کامل]

برگرفته از پی نوشتِ یادداشت در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2022/05/blog - post_17. html

واژه ( تخم ) واژه ای پارسی است که در زبان اوستایی به دیسه یِ ( تَئوخمَن، تَخمَ ) و در پارسیِ باستان به دیسه یِ ( تَئوما ) و در زبان پارسی میانه - پهلوی به دیسه یِ ( تُهم، تُم، تُخم، تُهمَگ ( تخمَگ ) ) بوده است. بماند که واژگانی همچون توماسپَ ( تهماسپ ) ، توماسپَنَ و. . . نیز در اوستا آمده اند.
...
[مشاهده متن کامل]

پَسگشت ها ( references ) :
1 - رویه هایِ 608، 609 و 610 از نبیگِ ( فرهنگِ واژه های اوستا )
2 - رویه یِ 191 از نبیگِ ( فرهنگ ریشه های هندواروپاییِ زبانِ پارسی ) ( پسگشتهایِ دیگری نیز در این نبیگ آورده شده است. )
3 - رویه هایِ83 و 147 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچکِ پهلوی ) نوشته یِ ( دیوید مک کنزی )

تخمتخمتخمتخمتخم
تَخم: [عامیانه، اصطلاح] مهمل تَخم ( مانند اخم و تخم ) .
《تخم واژه ای فارسی است. 》
آقای باقری هم به خوبی اشاره کرد.
توخوماق ربطی به تخم ندارد و به معنی بافتن است. "خود واژه ی توخوماق در ترکی از دوختن فارسی گرفته شده " و ریشه ی فارسی دارد.
دوغماق هم که اصلا ربطی ندارد.
...
[مشاهده متن کامل]

تخم�؛تهم در اصل ( تا هم ) از ترکیب دو واژه ( تا ؛ هم ) درست شده ( تا ) به معنی مانند ؛ لنگه ؛شبیه و ( هم ) مخفف همان ورویهم یعنی ( لنگه همان ) است.
تخم: در پهلوی توهم tōhm و توم tom بوده است .
( ( چراگاه مردم بدان برفزود
پراگند پس تخم و کِشت و درود. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 251. )
و واژه ای کاملا فارسی است.
با جعل و تحریف نمیشه کاری کرد باید چشمانتان را روی راستی و حقیقت باز کنید. البته از کسایی که تو روز روشن به کوردا میگفتن ترک، نمیشه چشم داشتی بیش از این داشت👍🏻

نخست اینکه اصل کلمه تخمه و تخمک است و به محصول نخستین اعضا تناسلی گفته میشود.
اصل کلمه به ریخت دو ماءک است به معنی دوآب کوچک
تخمک یا هسته لقاح شده از دو آب که از اعضای تناسلی نر و ماده ترشح میشود بوجود می آید.
تخم ؛تهم در اصل ( تا هم ) از ترکیب دو واژه ( تا ؛ هم ) درست شده ( تا ) به معنی مانند ؛ لنگه ؛شبیه و ( هم ) مخفف همان ورویهم یعنی ( لنگه همان ) است
تخم: در پهلوی توهم tōhm و توم tom بوده است .
( ( چراگاه مردم بدان برفزود
پراگند پس تخم و کِشت و درود. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 251. )

[ ت ُ ] ( اِ ) دانه . ( برهان ) . تخم درخت و غله . ( فرهنگ رشیدی ) . تخم غله و درخت ، چون تخم کدو و تخم ریحان و تخم گل و تخم سنبل و امثال آن . ( آنندراج ) . دانه و بزر هر چیز. ( ناظم الاطباء ) . پهلوی «توهم » و «تم » ( بذر، تخم ) و «توخم » ، «توهم » شکل تلفظ شمال غربی از ایرانی باستان «تخمن » ، اوستایی «تخمن » و «توم » ، از پارسی باستان «تما» ، از «تهما» از «تخما» تلفظ جنوب غربی است . در ارمنی «تهم » ، در پازند «توخم » ، هندی باستان «توخمن » ، کردی «توم » ، وخی «تغم » ، سریکلی «تغم » ، یودغا «توغوم » . . . طبری «تیم » ( تخم ، بذر ) . . . ( حاشیه ٔ برهان چ معین ) . با لفظ کاشتن و افکندن و پریشان کردن و بر خاک افشاندن و ریختن و در خاک کردن و فروکردن و در زمین کردن . . . همه ٔ اینها به یک معنی مستعمل و با لفظ دمیدن و بالیدن و سبز شدن مشهور است . . . ( آنندراج ) :
...
[مشاهده متن کامل]

ندانم یک تن از [ جمع یا جمله ] خلایق
که در دل تخم مهر تو نکشته .
بوالمثل ( از صحاح الفرس ) .
کسی را کجا تخم یا چارپای
بهنگام ورزش نبودی بجای .
فردوسی .
اگر بودن ایدر دراز آیدت
به تخم گیاهان نیاز آیدت .

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس