تخلیف

لغت نامه دهخدا

تخلیف. [ ت َ ] ( ع مص ) واپس گذاشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). بازپس گذاشتن. ( دهار ). سپس انداختن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). حدیث : حتی ان الطائر لیمر بجنباتهم فمایخلفهم ؛ ای یتقدم علیهم و یترکهم وراءَه. ( اقرب الموارد ). || گذاشتن اثقال را پس پشت. ( منتهی الارب ). گذاشتن بارهای خود را پس پشت. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || یک خِلْف ببستن. ( تاج المصادر بیهقی ). بستن یک سر پستان ناقه را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خلیفه گردانیدن کسی را بجای خود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خلیفه گردانیدن کسی را. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ).

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) سپس انداختن کسی را وا پس هشتن باز پس گذاشتن . ۲- ( اسم ) باز پس گذاری .جمع تخلیفات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) کسی را جانشین خود قرار دادن .
( ~. ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) سپس انداختن کسی را، واپس هشتن ، باز پس گذاشتن . ۲ - (اِمص . ) بازپس گذاری ، ج . تخلیفات .

فرهنگ عمید

۱. خلیفه گردانیدن کسی به جای خود.
۲. کسی یا چیزی بعد از خود باقی گذاشتن، واپس گذاشتن.

پیشنهاد کاربران

کلمه ( تخلیف ) - بطوری که در مجمع البیان گفته - به معنای تاخیر و جای ماندن از کسی است که رفته ، و اما بجای ماندن کسی در مکان ، بعد از رفتن تو تخلیف نیست ، و اشتقاق آن از ( خلف ) است که به معنای پشت سر
...
[مشاهده متن کامل]
و مقابل جهت روبرو است ؛ وقتی می گویند ( فلان خلف فلانا ) معنایش این است که فلانی فلان کس را جانشین و خلیفه خود کرد، و خود او را ( مخلف ) می گویند. ( ترجمه تفسیر المیزان )

بپرس