تخلیع. [ ت َ ] ( ع مص ) رها کردن ستور از قید آن. ( ذیل اقرب الموارد ). || رفتار مرد مُخَلَّعالالیتین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رفتار مرد مُخَلَّعالالیتین یعنی آنکه هر دو سرینش از هم جدا بود. ( ناظم الاطباء ). || تفکیک. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || نوعی از تصرفات عروض است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).... چون خَبْن و قَطْع در مستفعلن جمع شود مُفْتَعِل ُ بماند، فعولن بجای آن بنهند، و این زحاف را تخلیع خوانند و فعولن چون از مستفعلن خیزد آنرا مخلع خوانند یعنی دست بریده. ( المعجم چ قزوینی و مدرس رضوی ص 40 ).
فرهنگ معین
(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - از هم باز کردن ، جدا نمودن . ۲ - شعری را در بحر ثقیل و وزن ناخوش سرودن .
فرهنگ عمید
۱. جدا کردن، از هم باز کردن. ۲. (اسم ) (ادبی ) شعری که بر وزن ناخوش و بحر ثقیل باشد.