تخلیط کردن

لغت نامه دهخدا

تخلیط کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) افساد. فتنه کردن. دوبهم زنی. مُضَرّبی. تضریب کردن : هرچند اگر تخلیطی کند پنهان نماند. ( مجالس سعدی ). چون بر مضمون وقوف یافت بدانست که غلام تخلیطی کرده. ( مجالس سعدی ). رجوع به تخلیط شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- دروغ آمیختن . ۲- دو بهم زدن میانه بهم زدن . ۳- آمیختن چیزی را و فساد افکندن در آن کار آشفتن . ۴- آمیختن باطل در کلام .

پیشنهاد کاربران

در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار در مورد برخورد محمود غزنوی با فردوسیخطاب به وی آمده که ترا تا تخلیط کردند منظور از لین جمله اینکه از تو بد گویی یا ترا نزد وی خراب کردند . می توان چنین تخریب شخصیت و به اشتباه انداختن فردی نزد فرد دیگر

بپرس