تخلید

/taxlid/

لغت نامه دهخدا

تخلید. [ ت َ ] ( ع مص ) جاویدان کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). جاودانه کردن. ( دهار ). جاوید کردن. ( زمخشری ). همیشه داشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جاودانه کردن خدای تعالی کسی را. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ): خلد اﷲ تعالی فلاناً؛ جعله خالداً. ( اقرب الموارد ). || به ودیعت نهادن.اهدا کردن : و سلم [ احمدبن علی بن خیران المصری... للمستنصر ] الی ابی منصوربن الشیرازی جزئین من شعره و رسائله... لیعرضهما علی الشریف المرتضی ابی القاسم... و یستشیر فی تخلیدهما دارالعلم... ( معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 1 ص 242 ). || مقیم گردیدن در جای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اقامت در مکانی. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || دست ورنجن در دست کسی کردن. || گوشواره در گوش کسی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ).

فرهنگ فارسی

جاویدکردن، جاودانه کردن، پاینده ساختن
( مصدر ) جاودانه کردن پاینده ساختن . ۲- ( مصدر ) مقیم گردیدن در جایی . ۳-( اسم ) جاودانگی . جمع : تخلیدات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) جاودانه کردن .

فرهنگ عمید

جاوید کردن، جاودانه کردن، پاینده ساختن.

پیشنهاد کاربران

بپرس