تخله

لغت نامه دهخدا

تخله. [ت َ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) نعلین باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 428 ) ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). عصا و نعلین. ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نعلین و کفش. عصا و چوبدستی. ( فرهنگ نظام ) :
اندر فضائل تو عدم گویی
چون تخله کلیم پیمبر شد.
منجیک ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ).
ایا شاهی که هر سایل که آید
به درگاه تو بی دستار و تخله
ز جود و بخشش تو بازگردد
ز زر پر کرده صاع و کیل و پله.
شمس فخری ( از فرهنگ جهانگیری ).
در لغتنامه اسدی گوید: تخله نعلین باشد و بیت منجیک را شاهد آرد... و در لغت نامه های دیگر در معنی این کلمه عصا را هم افزوده اند، لیکن هم لفظ و هم معنی غلط است. تخله در زبان ایرانی بسیار سنگین است و نعلین موسی جز امر خلع آن چیزی از فضائل ندارد بلکه بعکس چون چیزی مکروه و پلید بود خدای تعالی امر به کندن آن فرموده است و اگر معنی کلمه ، هم نعلین و هم عصا باشد آن دیگر غریب تر است. بی شک این کلمه نخله است و مراد از آن نخله طور و نخله موسی است که گویا شد و کلام خدای را به موسی رسانید، یعنی «اًنّی أنا ربک فاخْلَعْ نعلیک...» ( قرآن 12/20 ) را.و مراد شاعر اینست که چون وصف فضائل تو کردم قلم من مانند آن نخله به زبان آمد و مرا در مدح تو کاری نماند، چه خود قلم فضائل تو می شمرد و بیان میکند. شعرای ما درخت موسی را در وادی ایمن طوعاً نخله میدانند و صائب تبریزی هم نظر به همین بیت منجیک داشته و مضمون را از منجیک گرفته ، آنجا که گوید:
جای حیرت نیست گر کاغذ ید بیضا شود
کلک صائب زین غزل گردید نخل ایمنی.
یعنی نخل وادی ایمنی. مضحک اینست که شمس فخری صاحب معیارالجمالی که معتمد فرهنگهای پس از خویش است همین اشتباه را از روی فرهنگ اسدی کرده و قطعه ای هم ساخته است... ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || ریزه هر چیز. ( فرهنگ جهانگیری ). ریزه و خرده هر چیز. ( برهان ) ( فرهنگ نظام ). تراشه و خرده و ریزه از هر چیز. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تَ لَ ) (اِ. ) ۱ - نعلین ، عصا. ۲ - تراشه و ریزة هر چیزی .

فرهنگ عمید

۱. نعلین.
۲. عصا: اندر فضایل تو عدم گویی / چون تخلهٴ کلیم پیمبر شد (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۲۳ ).
۳. ریزه، خرده، و تراشۀ چیزی.

پیشنهاد کاربران

بپرس