تخلق

/taxalloq/

لغت نامه دهخدا

تخلق. [ ت َ خ َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) دروغ فرابافتن. ( تاج المصادر بیهقی ). دروغ گفتن. ( زوزنی ). بربافتن دروغ را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || خَلوق بر خویشتن کردن. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خود را به خلوق خوشبوی گردانیدن. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || خوی کسی گرفتن. ( منتهی الارب ). خلق گرفتن و خو کردن و خوش خو شدن. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). تخلق به اخلاق دیگری ؛ تکلف در آن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). خویی به خود گرفتن که فطری نباشد و به تکلف خود را بر آن دارد. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ): لیس التخلق بالاخلاق کالخلق. لاتتخلق باخلاق السفیه. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

خوگرفتن، خوی کسی راپذیرفتن، خوشخوشدن
۱- ( مصدر )خوی ورزیدن خوی گرفتن عادت کردن . ۲- خوشخو شدن خلق نیک یافتن . ۳- ( اسم ) خوی ورزی . جمع : تخلقات .

فرهنگ معین

(تَ خَ لُّ ) [ ع . ] (مص ل . )۱ - خوی گرفتن . ۲ - خوش خو شدن .

فرهنگ عمید

۱. خو گرفتن.
۲. خوی کسی را پذیرفتن.
۳. خود را به خوبی معرفی کردن.
۴. خوش خو شدن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَخْلُقُ: خلق می کنی - می سازی-(کلمه خلق در اصل به معنای تقدیر و اندازه گیری است)
ریشه کلمه:
خلق (۲۶۱ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس