تخش

لغت نامه دهخدا

تخش. [ ت َ ]( اِ ) بالا و صدر مجلس. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || نوعی ازتیر. ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). ولف در فهرست شاهنامه از قول نلدکه و پاول هرن این کلمه را بمعنی تیر یاد کرده است. ( از حاشیه برهان چ معین ). || تیر آتشبازی را نیز گفته اند. ( برهان ) ( انجمن آرا ). تیر آتشبازی را گویند، چون تخشیدن بمعنی بالا نشستن است تیر آتشبازی را بهمین سبب تخش نامند که در هوا بسیار بلند میرود. ( غیاث اللغات ). تیر آتشبازی. ( ناظم الاطباء ). بعضی گویند تیر تخش به آن که درجنگ های هند سر دهند و آن آهنی باشد مجوف که از باروت پر کرده آتش در آن زنند جانب خصم به هوا اندازند، گویند. صاحب برهان قاطع نیز بر این است. مع ذلک اشعار استادان اشعاری بدان دارد. ( آنندراج ) :
تو گوئی چو شد تیر تخشش بلند
که کرده ست این ریشه در کاربند.
وحید ( از آنندراج ).
از بسکه گرم سوی عدویت روان شود
چون تیر تخش ناوک آتش فشان شود.
اشرف ( ایضاً ).
|| بعضی گویند تخش نوعی از کمان است که تیر بسیار کوچکی دارد. ( برهان ). نوعی از کمان که تیر کوچک دارد. ( غیاث اللغات ). نوعی از کمان که تیر از آن به تعبیه اندازند. ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) ( غیاث اللغات ). نوعی از کمان که تیر بسیار کوچکی دارد. ( ناظم الاطباء ). نوعی از کمان است. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). کمان تیر ناوک. ( غیاث اللغات ). ولف در فهرست شاهنامه تخش را بمعنی کمان ، قوس نوشته و بدین بیت شاهنامه ارجاع کرده :
همه بنده در پیش رخش منند
جگرخسته تیغ و تخش منند.
( از حاشیه برهان قاطع چ معین ) _( : k05l )_
کمان تخش از هر سوی میدان
لب زه می گرفت از کین به دندان.
وحشی ( از آنندراج ).
به عطری که عطار گیسو دهد
به تیری که از تخش ابرو دهد.
ظهوری ( ایضاً ).
ز هر سو دواندند پرنده رخش
بدانسان که تیر از کمانهای تخش.
وحید هاتفی ( ایضاً ).
|| لغتی است درتخس :
گشایم در گنجهای کهن
که ایدر فکندم به شمشیر بن...
بخواه آنچه خواهی و دیگر ببخش
مکن بر دل ما چنین روز تخش.
فردوسی.
رجوع به تخس شود.

فرهنگ فارسی

صدر، مجلس ، بالای مجلس
( اسم ) صدر مجلس بالای مجلس .

فرهنگ معین

(تَ ) (اِ. ) ۱ - تیر. ۲ - کمان . ۳ - فشفشه . ۴ - صدر مجلس .

فرهنگ عمید

صدر مجلس، بالای مجلس.
۱. تیر.
۲. تیر کمان.
۳. تیر آتش بازی.
۴. نوعی کمان که تیر بسیار کوچکی دارد.

پیشنهاد کاربران

دیگه یبار انسان دلبسته میشه یبار دل که کَند متفاوت میشه اگه بگه بخنده هم متوجه میشی همون دختر سابق نیست که عاشقت بود
منبع. عکس فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی دکتر محمد حسن دوست
لینک کتاب فرهنگ واژه های اوستا
قرار می می دهم چون واژه درش دوستان می تواند بررسی کنید و ببینید
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

تخشتخشتخشتخش
منابع• https://archive.org/details/1_20221023_20221023_1515
تُخش در شهرشتان انار کرمان ( با ضمه ت ) به معنای تند و بداخلاق است