نبینی ز شاهان که بر تختگاه
ز دانندگان بازجویند راه.
ابوشکور.
کیی وار بنشست بر تختگاه بیاسود یک چند خود با سپاه.
دقیقی.
چو بنشست بر تختگاه پدرجهان را همی داشت با زیب و فر.
فردوسی.
بیامد نشست از بر تختگاه بسر بر نهاد آن کیانی کلاه.
فردوسی.
آن عاقلان که مر سر دین را به علم خویش بر تختگاه عقل و بصر تاج و افسرند.
ناصرخسرو.
سرافکنده و برکشیده کلاه درآمد به پایین آن تختگاه.
نظامی.
برابر در ایوان آن تختگاه نهادند زیر زمین تخت شاه.
نظامی.
|| شهر، پایتخت و مقر پادشاه که تزر نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). پایتخت. کرسی. عاصمه. قاعده. مستقر: تِلِمْسان ؛ تختگاهی است به مغرب... تونس ؛ تختگاه بلاد افریقیه... ( منتهی الارب ).و گر او شود کشته بردست شاه
به توران نماند سر و تختگاه.
فردوسی.
شد آن تخت شاهی و آن دستگاه ربودش زمانه از آن تختگاه.
فردوسی.
آن بارگاه ملت وآن تختگاه دولت آن روی هفت عالم وآن چشم هفت کشور.
شرف الدین شفروه ( در صفت اصفهان ).
پایگه جوی تخت شاه شدندوز یمن سوی تختگاه شدند.
نظامی.
به هر تختگاهی که بنهاد پی نگه داشت آیین شاهان کی.
نظامی.
و از تختگاه فارس... به ناحیت شهربابک... آمد. ( سمطالعلی ص 12 ). فرمان روان کرد به حکیم رومی دراختیار شهری از شهرها جهت تختگاه معتدل هوا در فصول چهارگانه و در مزاج و طبایع به حال میانه. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 20 ).تختگاه و محطّ دولت بود
مهبط و بارگاه ایمان شد.
( از ترجمه محاسن اصفهان ص 100 ).