تخته بندی کردن


معنی انگلیسی:
to board or plank, to splinter

مترادف ها

board (فعل)
سوار شدن، خوراک دادن، بکنار کشتی امدن، پانسیون شدن، تخته بندی کردن، تخته پوش کردن

scaffold (فعل)
تخته بندی کردن، بدار اویختن، سکوبزدن

پیشنهاد کاربران

بپرس