در این ورطه کشتی فروشد هزار
که پیدا نشد تخته ای بر کنار.
سعدی ( بوستان ).
ز روی عداوت به بازوی زوریکی تخته برکندش از روی گور.
سعدی ( بوستان ).
بگفتم تخته ای برکن ز گوری ببین تا پادشه یا پاسبانند
بگفتا تخته برکندن چه حاجت
که میدانم که مشتی استخوانند.
سعدی.
- تخته حمام ؛ تخته سنگی که در حمام برای نماز گذارند، از اهل زبان به تحقیق پیوسته است. ( آنندراج ) : هر چناری را که عادت کرده با سوز جگر
تخته اش جز تخته حمام نتواند شدن.
تأثیر ( از آنندراج ).
- || تخته ایست که با آن کثافت های روی آب خزانه را از اطراف فراهم کنند و در یک جا جمع سازند، سپس با ظرفی بیرون ریزند. این تخته همیشه در گوشه حمام های خزانه ای موجود است.- تخته در ؛ قطعه ٔچوب پهن و مسطح که در میان لنگه در قرار دهند. ( ناظم الاطباء ).
- تخته قیمه ؛ تخته چوبی که گوشت را بر آن ببرند و قیمه کنند.( آنندراج ) :
دلم دایم از وی سراسیمه است
از او سینه ام تخته قیمه است.
وحید( از آنندراج ).
- تخته کشتی ؛ سطح کشتی. ( ناظم الاطباء ).- تخته گور ؛ پاره چوبهایی که بدان سقف گور را پوشندو سپس با خاک و سنگ محکم سازند :
نبیند مگر تخته گور تخت
گر آویخته سر ز شاخ درخت.
فردوسی.
خروشی برآید که بربند رخت نیابی جز از تخته گور تخت.
فردوسی.
- تخته نرد ؛ اسباب بازی نرد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تخت و تخته نرد شود.- امثال :
یک تخته اش کم است ؛ کنایه از سبکی عقل کسی آید.
|| صفحه ای که در روی آن بدن مرده راغسل داده کفن می کنند. ( ناظم الاطباء ). چوب که مرده بر آن شویند. لوحی از چوب و جز آن که مرده را بر آن نهاده شویند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). تختی که مرده را بر آن خوابانند غسل دادن را :
رفتم خانه برارم
چنگی روغن بیارم بیشتر بخوانید ...