تختم

لغت نامه دهخدا

تختم. [ ت َ خ َت ْ ت ُ ] ( ع مص ) انگشتری درکردن. ( تاج المصادر بیهقی ). انگشتری در انگشت کردن.( زوزنی ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). انگشتری در دست کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بر سر عمامه بستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). تعمم : تختم بالعمامة. ( اقرب الموارد ). || پنهان کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || علامةالحق علی القلب من العارفین. ( تعریفات جرجانی در اصطلاحات صوفیه ). || تغافل کردن از چیزی و خاموش گشتن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ).

تختم. [ ت ُ ت ُ / ت ِ ت ِ ] ( اِخ ) نام کوهی است در مدینه و نصر گوید: «تخنم » با نون کوهی است در بلاد بلحرث بن کعب و گفته اند به مدینه... طفیل بن الحارث گوید:
قرحت ُ رواحاً من أیاء عشیةً
الی ان طرقت الحی فی رأس تختم.
( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

کوهی است در مدینه نصر گوید : ( تختم ) بانون کوهی است در بلاد بلحرث بن کعب و گفته اند به مدینه طفیل بن الحارص گوید : قرحت رواحا من ایائ عشیه الی ان طرقت الخی فی راتختم .

پیشنهاد کاربران

بپرس