تخت ملک
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
تخت ملک ؛ سلطنت : چون خدای عز و جل بدان آسانی تخت ملک به ما داد اختیار آنست که عذر گناهکاران بپذیریم. ( تاریخ بیهقی ) . خویشان واولیاء حشم را سوگند دادند. . . که اگر او را قضای مرگ فرارسید تخت ملک ما را باشد. ( تاریخ بیهقی ) . || منبر. جایگاه واعظان و خطیبان :
بلبل چو مذکر شود و قمری مقری
بلبل چو مذکر شود و قمری مقری